رنجورم از غمین زیباییم ای کبودین یاقوت! )نارسیس میگوید، ابیات 10- 11(

 

 

 

حضور «من» به خوبی نمایانگر اتصال در گفتمان است. به عقیدۀ فونتنی و زیلبربرگ )1998:

 

94(، «من در نشانه شناسی به ضمیر من در زبانشناسی محدود نمی شود. من در نشانه شناسی، یک من حساس، متأثر و اغلب مبهوت است؛ یعنی از جذبه هایی تأثیر میپذیرد که برای او بهوجود می آید. من بیشتر در نوسان است و رفتار یکسانی ندارد». درواقع، من نشانهشناسانه فضایی تنشیدر شعر والری بهوجود می آورد. حضور «من»، فرورفتن و غرقشدن در خود است که تصویرینامحسوس، اما کاملاً توانا از خود ارائه می دهد که به تدریج به غم و ناامیدی منتهی می شود.

 

در قطعه هایی از نارسیس درمی یابیم که سه مرحله در متن وجود دارد. در آغاز، نارسیس درمورد منظرۀ اطرافش )طبیعت و چشمه(- که او را احاطه کرده- به تفکر می پردازد. درواقع، نارسیس به نوعی از خود رها شده است و با به کارگیری ضمایر تو و شما و اسامی عام مانند آب و چشمه، گستردگی در گفتمان را نشان می دهد. این انفصالات گفتمانی با اتصال در گفته پردازی همراه است.

 

Que tu brilles enfin, terme pur de ma course!

 

Ce soir, comme d’un cerf, la fuite vers la source Ne cesse qu’il ne tombe au milieu des roseaux,

 

Ma soif me vient abattre au bord même des eaux. (Fragments du Narcisse, v. 1-4)

 

 

 

کاش تو درخشان شوی، واژۀ ناب سیر من

 

امشب همچنان یک گوزن، روی بر چشمه می گذارم و می گریزم گوزنی که هماره در درونۀ نیزار می افتد

 

و تشنگی ام مرا از پای می اندازد در کرانۀ آب ها )قطعه هایی از نارسیس، ابیات 1- 4(

 

در این ابیات، با تصویری از دنیای بیرون مواجهیم که در آن، انفصالات در گفتمان، همزمان در مکان، زمان و کنشگر وجود دارد. سپس نارسیس متوجه تن خود یا تصویر جسم خود در آب می شود. بهعبارتی، اتصال در گفته پردازی، جای خود را به اتصال گفتمانی )جسم کنشگر( می دهد؛ حتی پیش از آنکه ضمیر «من» وارد شود.

 

Te voici mon doux corps de lune et de rosée (v. 118)  )118 تو ای نرمین تن ماه و شبنم من )بیت

 

Je suis si près de toi que je pourrais te boire,

 

Ô visage…! Ma soif est un esclave nu… (Fragments du Narcisse, v. 139-140)

 

 

 

آن سان به تو نزدیکم که می خواهم بتوانم تو را آشامیدن

 

ای چهر من…! تشنگی ام برده ای عریان است… )قطعه هایی از نارسیس، ابیات 139- 140( مرحلۀ دوم این شعر، تفکر در باب عشق و عشاق است. نارسیس خطاب به چشمه می گوید: «از آنچه دیده ای، از آنچه منعکس کرده ای، چه چیزی در خاطرت مانده است؟» درواقع، گفتمانبه نوعی به دیالوگ تبدیل می شود که در آن، بازی اتصالات و انفصالات گفتمانی کاملاً مشهود استو حضور نشانهشناسانۀ کنشگر سعی دارد خاطرۀ جسم را حفظ کند. سپس مسائل احساسی ظاهرمی شود. درواقع، رابطه ای که جسم حساس با محیطش برقرار می کند.

 

شایان ذکر است که عشق در والری، نگاهی فاصله دار را تداعی می کند؛ زیرا فاعل خود را در آب نظاره می کند و فاصلۀ بین فاعل )نارسیس( و مفعول- که خود نارسیس است- از طریق آب بهوجود می آید. این فاصله در متن تنش ایجاد می کند و به سخن بروندل «هرچه فاصله بیشتر باشد، تنش افزایش می یابد» )گرماس و کورتز، 1986: 234(. البته فاعل احساسی با یادآوری خاطرات گذشته، فاعل شناختی نیز می شود. در کنار آب، او به یاد خوشبختی گذشته و ازدست رفته اش می افتد.

 

L’autre aimait ce cyprès, se dit le cœur de l’autre,

 

Et d’ici, nous goûtions le souffle de la mer! (Fragments du Narcisse, v. 211-212)

 

 

 

قلب با خود می گفت از دیگری، آن دیگرین این سرو را دوست می داشت و ما از اینجا، می چشیدیم نفس دریا را. )قطعه هایی از نارسیس، ابیات 211- 212(

 

سپس نارسیس کنشگر جستوجوگر می شود. او با عشق به خود در جستوجوی خویشتن است. سوژۀ احساسی که با خود و جسم خود سخن می گفت، سوژۀ شناختی می شود. آنگونه که والری در یکی از دفتر نوشته هایش می نویسد: «جسم من به خود می گفت یا به من می گفت )زیرا جسمی که با خود حرف می زند، یک «من» می سازد(: من یک حادثۀ خاص و ویژهام» )دفتر اندیشۀ 8: 414(

 

در مرحلۀ سوم این شعر نسبتاً بلند، وحدتی میان نارسیس و چشمه پدید می آید. او که در آغاز، خود را از چشمه جدا می دانست، احساس می کند با بوسه ای بر آب به او پیوند می خورد که درواقع، این بوسه نشان از مرگ دارد. او می گوید: «مرگ، وحدت بین جسم و جان است که آگاهی، بیداری و رنج این دو را از هم جدا کرده است» )والری، آنالکتا، 1960: 719(.

 

در پایان اشعار، تصویری از نارسیس را می بینیم که در آب تیره وتار می شود. جسمش محو شده است؛ درحالیکه جان و اندیشه، آگاهانه در کنار آب برجای می ماند. درواقع، از دیدگاه نشانه شناسی، کنشگر میان جان و جسم در نوسان است و در پایان یکی از آن دو می ماند. والری این مسئله را در دفتر اندیشۀ 20، صفحۀ 282 به صورت زیر آورده است:

 

«شب نارسیس را از بین می برد، او دیگر دست ها و تصویرش را نمی بیند…

 

از او جز نیرو و تفکر بر جای نمی ماند.

 

این مرگ نیست، قرینۀ مرگ است، انعکاس و بازتابی از مرگ؛ زیرا جان حضور دارد و جسم غایب است».

 

شعر نغمه های نارسیس نیز به مسئلۀ «من» می پردازد. باید اذعان داشت که این شعر با دو شعر قبلی، متفاوت و گفتوگویی میان نارسیس و چهار حوری است و قسمتی نیز گفتوگوی درونی با خود. در آن ،شاهد صحنه ای هستیم که محوطۀ باز و بیدرختی به تصویر کشیده شده است .

 

چشمه ای در مرکز آن قرار دارد که با تشعشعات ماه، روشن و اکو )الهۀ پژواک( عاشق نارسیس می شود. شعر نغمه های نارسیس، دارای هفت صحنه است و ارتباط بین نارسیس و کنشگران دیگر مانند حوریان و اکو را نشان می دهد. در این شعر نیز اتصالات و انفصالات گفتمانی وجود دارد. نارسیس نگاهش را از دنیای اطراف آغاز می کند و خطابش به طبیعت و عناصر بیرونی است. سپس به خود می پردازد. در اتصال گفتمانی با ضمیر «من» بهوجود می آید.

 

Cher CORPS, Je m’abandonne à ta seule puissance. (Cantate du Narcisse, scène II,

 

 (vers 11گرانمایه جسم، تنها خود را به قدرت تو می سپارم. )نغمه های نارسیس، بیت 11( ضمیر «من» در جستوجوی خود است و درواقع، به وضوح خود را نارسیس معرفی می کند:

 

O Narcisse, Ô Moi-même, ô Même qui m’accueilles

 

Par tes yeux dans mes yeux, délices de nos yeux

 

Je froisse l’or bruyant des roseaux radieux (Cantate du Narcisse, scène II, v. 17-19)

 

 

 

ای نارسیس، ای خود من، ای همانی که به من خوشامد می گویی از چشم هایت در چشمانم، لذت چشم هایمان را

 

من شکن می اندازم درخشش همهمهوار نیزار تفته از نور خورشید را )نغمه های نارسیس، 17- 19( در ابیات بعد نیز اتصالات گفتمانی با ضمیر «من» وجود دارد.

 

Je vous perds et j’ai tout perdu…!

پایان نامه

 

 

شما را می بازم و من همه چیز را از دست داده ام! )بیت 15(

 

Je suis seul. Je suis moi. Je suis vrai… Je vous hais.

 

منم آنکه تنهاست، منم آنکه خود منم، منم آنکه حقیقی ام…. شمایان را بیزارم. )بیت 66(

 

 

 

درواقع، تصاویر این اشعار به نوعی رابطۀ میان «من» فاعل و «من» مفعول، رابطۀ «من» و «تو»،رابطۀ «من» و جهان، رابطۀ شاهد و مشهود، میان جان و جسم است و درون مایۀ «من» در بافتتمام اشعار با موضوع نارسیس وجود دارد. در بیت 35 نغمه های نارسیس می خوانیم: «خواهم خودرا دیدن و دوباره دیدن» Je change et veux fixer که در آن ،با دو ضمیر «من» مواجهیم، من فاعلی که کنشگر جستوجوگر است و من مفعولی که شیء ارزشی است.

 

«من» در ابتدا در حالت انفصال با خود قرار می گیرد و سپس دوباره به خود متصل می شود.

 

درواقع، وجودی است که دو پاره و دو قسمت شده است. در شعر پارک جوان نیز همین تقسیمشدن «من» و رنج و درد ناشی از آن به تصویر کشیده شده است. در دفتر اندیشه های والری، این «من» تکثر می یابد و دلیل این تکثر را می توان اتصال گفتمانی دانست که در نیمۀ راه منقطع شده است. به بیان فونتنی )1999: 95(، «اگر اتصال گفتمانی در نیمۀ راه قطع شود، شخص تجزیه و تفکیک و به صورت متکثر یا دوتایی ظاهر می شود. در این صورت، ضمیر «تو» ممکن است یکی از نمودهای گفته پردازی باشد.»

 

 

 

من و تکثر من

 

والری با مراجعه به علوم و فلسفه های گوناگون سعی دارد به این سؤال پاسخ دهد: «من کیست؟» او در دفتر اندیشه های خود، ضمیر «من» را با معانی و نشانه های مختلف توضیح می دهد. شایان ذکر است که دفاتر اندیشه ها مانند پازلی هستند که باید آن ها را کنار هم چید تا بتوان دراین باره به مفهومی دست یافت. وی با جملاتی مانند «من می اندیشم»، «من تغییر می کنم»، «من می نویسم»، اگواسفر یا بهعبارتی سپهری از خود می سازد که خواننده نیز ملزم می شود به جستوجوی این «من» گاهی آشکار و گاهی نهان بپردازد.

 

همان طورکه در بخش قبل ملاحظه شد، یکی از درون مایه های اصلی آثار والری نارسیس است که هم خود را درون چشمه می بیند و هم «من» خود را در آینۀ وجدانش نظاره می کند. والری در دفتر اندیشه هایش اظهار می دارد: «پیش از آنکه خود را تعریف کنم، باید جسمم را تعریف نمایم، جسمی که مرکز لذات و درد و رنج و مرکز حواس چشایی، بینایی، لامسه و بویایی است. جسم ابزار لازم همۀ کنش های من است و «جسم من» بسیار وابسته به «من» است، من بدون جسم وجود ندارد» )دفتر اندیشۀ 3: 850(.

 

درواقع، بهتر است بگوییم «من» درحال شناسایی خود است. والری قصد دارد که هویت خودرا بسازد و تعریف مشخصی از آن ارائه دهد، اما متوجه می شود جوهری است تکه تکه، مدامدرحال تغییر، درحال شدن[4]. این موقتیبودن و تغییر دائمی هویت خود، تعریف «من» را دشوارمی سازد. «من» همان «خودی» است که مدام درحال حرکت و موضوع همۀ تغییرات است. به همینعلت، تعریف سوژه هم برای او دشوار می شود؛ زیرا سوژه تیپ ها و مدل های خاصی را می طلبد که توضیح یکایک آن ها دشوار است و هریک از آن ها مدام درحال تحول و دگرگونی است.

 

اگر از دیدگاه نشانه شناسی مکتب پاریس بررسی کنیم، درواقع، «من» کنشگری گفته پرداز است. به عبارتی، همان طورکه کریستینا ووژل )1997: 102- 103( بیان می کند «من صورتی است که هم نمودهای گفته پردازانه و هم کنشگران گفتمان را بههمراه دارد. کنشگر «من» همواره درحال تغییر است و درحال تولدی دوباره؛ و از انواع «من» تشکیل شده است؛ از یک تا بی نهایت». کنشگر «من» درواقع، محل بروز تولیدات مختلفی است که یا در جدال با هم قرار می گیرند یا با هم در صلحاند. این مسئله از قاعدۀ مشخصی پیروی نمی کند و آغاز و پایانی ندارد. درواقع، نویسنده )اگواسکیریپتور در دفتر اند یشهها( به خود ارجاع می دهد و خود را می سازد؛ آن هم در نوشته های منقطع صبحگاهی و  بهطور خستگی ناپذیر.[5] این ساختار گفتمانی، همواره درحال تغییر و تحول است و به خود بازمی گردد.

 

درواقع، در دفتر اندیشه ها، گفته پرداز سوژۀ حالتی3 نیست؛ بلکه سوژهای کنشی[6] و مرتب درحال تغییر است، به نوعی «خود را سازمان دهیکردن» است. گفته پردازی در آثار والری، از «من» آغاز می شود و در آن، کنشگران دیگری نهفته است. او به وضوح، نظامی را به تصویر می کشد که قادر است خود را بسازد، سازمان دهی کند و تمام پتانسیل خود را به مرحلۀ اجرا و کنش بگذارد.

 

این شیوۀ حضور، تنها مربوط به یک فاعل روایی نیست؛ بلکه فاعل شناختی و معرفتی نیز است.

 

در سازوکار این نظام- که تنوع اندیشه را نیز به دنبال دارد- والری قوۀ ادراک و نیروی تعقل را در جایگاه ثابتی قرار می دهد. به آن سازوکار، خصوصیت کاملاً صوری میدهد و از آن به عنوان «من هیچ» Moi zéro یاد می کند و اذعان می دارد: «همان طورکه صفر نماد هرگونه معادله ای است، A=0 «من» نیز در نگارش هرچیز نقش صفر را ایفا می کند، این هرچیز ممکن است از یک تا بی نهایت

 

 )838 :7 یادداشت( »x1 x2 ………xn=M .باشد

 

بدینترتیب، «من هیچ» از هرچیز ممکنی متمایز می شود. «منی که بهنظر می رسد به طورنامفهومی دیگری است؛ به طور ناتمامی، دیگری» )دفتر اندیشۀ 8: 533(. همچنین این من هیچ، من نمادین است که شکل شناخت به خود می گیرد.

 

گاهی در دفتر اندیشه های نویسنده ملاحظه می شود که برای والری بسیار دشوار است که «من» را تعریف کند؛ مگر به صورت «نفی چیزی». این نفی، هرازگاهی به صورت «من ناب» Moi pur نیز ظاهر می شود که درواقع، هیچ صفتی به خود نمی گیرد، تغییر نمی کند و همواره با حرف بزرگ M نشان داده می شود. در تمام دفتر اندیشه ها، همین «من» نام های گوناگونی دارد. «لحظه»، «اکنون»، «جهانی»، «غیرشخصی»، «آغازین»، «ازلی»، «اولیه»، «نورانی»، «من برتر و کامل»، «من منها»، «من مطلق» و… )دفتر اندیشه های 8، 20، 23، 18، 22، 5( که اگر با دید شرقی و مذهبی خود به آن نگاه کنیم، همان خدا یا بهعبارتی روح پاکی است که از وجود خدا در ما دمیده شده است. والری تعریف ثابت و دقیقی برای آن ندارد و در بعضی جاها اذعان می دارد که در هرلحظه، یک من ناب وجود دارد و درعین حال می توان تکثر «من» را در سازوکار زندگی ملاحظه کرد. با نگاه مذهبی و عرفانی می توانیم از آن به بازی نفس و روح تعبیر کنیم. منیتها از نفس سرچشمه می گیرند و صفات مختلفی را نشان می دهند؛ از جمله خودخواهی، بخل، حسادت، کینه و… ؛ درحالیکه روح ما پاک و خالص، تنها نظاره گر است و تغییر نمی کند. والری نیز اذعان می دارد «درحالیکه آن «من» تغییرناپذیر است، در هر لحظه منهای جدید، با نقش های جدیدی ظاهر می شود» )دفتر اندیشۀ 12: 381(؛ من نابی که زمان و مکان ندارد، مرجع مشخصی ندارد، کاملاً نمادین است و از هر تصویر و تولیدی متمایز است )دفتر اندیشۀ 15، 281(؛ نفی هرچیزی است و همان طورکه نیکل سلیقت- پیتری )1979: 370( می نویسد، «بین خود و من ناب بی نهایت قرار دارد».

 

همچنین باید افزود که در نظام بازنمایی پویای والری، نظامی از «منها» داریم که یکی نیست؛ هر لحظه به یک صورت ظاهر می شود و در هر موقعیت، یک نشانه یا نمایه است. بههمیندلیل، نمی توان جایگاه ثابت و تعریف مشخصی از ضمیر «من» در آثار والری درنظر گرفت، اما به روش نشانه شناسی مکتب پاریس می توان گفت «من» والری هم سوژۀ پراگماتیک )کنشی( است، هم شناختی و هم احساسی. سوژۀ کنشی است؛ زیرا عملی انجام می دهد و آن دیدن است: دنیا را دیدن، خود را دیدن، خود را درحال تغییر دیدن. یک سوژه درحال «شدن» و تغییر. در این تغییر، دو فعل مودال «خواستن»و «توانستن»، نقشی اساسی ایفا می کنند. پیوند این دو فعل، ساختار اساسی سوژه ای را تضمین می کندکه به کنش های خود و محیط اطراف آگاه است. سوژه شناختی است؛ زیرا دانش و فرهنگی را انتقالمی دهد؛ در جستوجوی هویت خود است که پیوسته تغییر می کند. سوژه احساسی است؛ زیرا لذت، درد و رنج را اظهار می کند. سوژه ای که هم در گفتمان است و هم از گفتمان جداست. هنگامیکه در حال انفصال قرار می گیرد، منبسط و به شکل های مختلفی ظاهر می شود و درحالیکه گفته پردازی می کند، از «خود» نیز می گوید. درونش را باز می کند و همواره درحال تغییر است. بههمینسبب، جستوجویش، یک جستوجوی معرفتی است. در ثانی گفتمان والری، خودارجاعی

 

Autoréférentiel است؛ پیوسته به خود ارجاع می دهد و همواره باور و دانش خود را در نظام ارزش های اجتماعی، فلسفی و مذهبی به چالش می کشد. نویسنده مدام «خود» را می بیند و در پی شناخت خود است. درعین حال من نابی را می بیند که هیچ ویژگی خاصی ندارد و از آن گاهی به «عشق» تعبیر می کند. در تحلیل های نویسنده، «دیگری» هم ظاهر می شود که بهنظر می رسد درمقابل

 

«من» جایگاه ویژه ای دارد. این «دیگری» در درون خود است که در بحث بعد به آن می پردازیم.

 

 

 

همانیت و غیریت

 

همان طورکه پیش از این بارها اشاره شد، تمام تلاش والری، یافتن هویت خود بود؛ آن هم در این منهای مختلف و متفاوت که هم به عنوان سوژه و هم به عنوان موضوع جستوجو، در هر لحظه به یک صورت ظاهر می شوند. مونتین فیلسوف قرن شانزدهم نیز می گفت: «هرکس مقابل خود را نگاه می کند. من درونم را نظاره می کنم. من سروکارم تنها با خودم است. من خود را کنترل می کنم. خود را می چشم. به دور خودم می چرخم» )پوله، 1977: 53(. والری نیز می پرسد: «من که هستم؟ کجا هستم؟» و این پرسشها سرآغاز جستوجویی هستیشناسانه است. در دفتر اندیشۀ 8 صفحۀ 17 می خوانیم: «من. تو چه کسی هستی؟ این پرسش دو پاسخ دارد:

 

A من فلان آقا هستم؛ در این تاریخ متولد شده ام؛ با چنین سرگذشتی، با این رنج ها، با آن دردها و این احساسات و… ؛ B من همانم که هستم؛ کسی که سخن می گوید؛ کسی که پاسخ می دهد. من فلان آقا هستم، ولی همانی نیستم که این سؤالات را می پرسد. کسی که نمی داند چه کسی است.

 

پس چه کسی از من می پرسد؟ او کیست؟ چه کسی از آن بی اطلاع است؟ چه کسی؟ در هنگامبیداری، «منی» به نام B در انتظار است و «منی» به نام A را می پذیرد و بدینترتیب یک «من» کاملMoi از این پرسش و پاسخ بهوجود می آید.» موقعیتی که والری توضیح می دهد، «من» Moi را در یک نظام پویای پرسش و پاسخ تشریح می کند که سعی دارد هویت خود را که دارای درجات متعدد است، بازشناسد. ضمن اینکه نمی تواند روی هریک از آن ها متوقف شود؛ زیرا «تولد من»، «تاریخ من»، «حرفۀ من» و در یک کلمه «گذشتۀ من» از «من» هویتی ساخته است و هیچ یک را نمی توان انکار کرد. درواقع، «برنامۀ وجودی من» است که به «من» احساس بودن در این جهان را می دهد.

 

مسئلۀ هویت، در داستان آقای تست Monsieur Teste نیز مطرح شده است و رابطه ای بین آقای تست- انسانی که در تنهایی درونش غرق است- و والری- که همواره درپی شناسایی خود است- وجود دارد. در این داستان، «من» هم راوی و سوژه است و هم «موضوع ارزشی» که سوژه به دنبال آن است. درواقع، با دو ضمیر فاعلی «من» Je سروکار داریم و در آن، آقای تست کاملاً آگاه است که بهدنبال هویت خود می گردد که با «نفی دنیا» و «نگاه دیگران» آغاز می شود. این جستوجو در معنای کامل و اتم کلمه، جستوجوی «خوشبختی» در تنهایی است. برای آقای تست، «تنهابودن» یعنی «با خویشتنبودن»؛ از آنجاکه او سعی دارد معنا و ارزش هویت خود را بیابد، «موضوع جستوجو» نیز است و در آخر سوژه ای می شود که با دنیای بیرون در انفصال کامل و بهدنبال دیگری در درون خود است. شایان ذکر است که مسئلۀ «خود» و «دیگری» در اشعار با درون مایۀ نارسیس نیز وجود داشت. والری در دفتر اندیشۀ 23، صفحۀ 779 اذعان می دارد: «این دیگری )= من(، یکی از نقش های اساسی را در شناسایی هویت ایفا می کند.» هربار که مانند نارسیس در آب )آینۀ وجدانش( خم می شود، دیگری را می بیند که هم دور است و هم نزدیک و دیالکتیکی بین دیگری و من بهوجود می آید.

 

در اینجا برای تحلیل این «دیگری»، از فلسفۀ پدیدارشناسی و نشانه شناسی سود می جوییم. دو هویت مدنظر است: غیریت1 و همانیت2 که در پدیدارشناسی، «هویت خویش» را غیریت و هویت اشیا را همانیت می نامد. پل ریکور سعی دارد رابطۀ اصیلی میان غیریت و دیگربودگی برقرار کند که

 

 

    1. ipséité

 

  1. mêmeté

 

در اثر خودش به مثابۀ دیگری[7] آن را به تفصیل شرح داده است. او سعی دارد که «دیگری» را در«همان» توضیح دهد و اظهار می دارد برخلاف هویت بهمعنای همانیت، غیریت در معنای وحدت وانسجام با تاریخ زندگی، با دیگربودگی[8] سازگار و هماهنگ است. اندیشه های او با اندیشۀ هوسرل درتضاد قرار می گیرد؛ زیرا هوسرل «دیگری» را تغییر خویش می نامد. درواقع، از دیدگاه ریکور، پایه و اساس تفاوت «هویت» و «غیریت»، بر «تحلیل خویش» استوار است که بر هیچ «خود ثابتی» دلالت نمی کند. او از یک «من» خردشده و شکسته سخن می گوید که مشابه «تکثر من» در اندیشۀ والری است.

 

هویت برای ریکور بهمعنای «همانی» mêmeté و غیریت ipséité، هویت غیری است. تفاوت در چیست؟ در ابتدا اذعان می دارد که «چیزی» با «کسی» متفاوت است و هویت در معنای همانیت، نه تنها برای شیء بلکه برای شخص هم به کار می رود، اما هویت بهمعنای غیریت، تنها برای شخص است. هویت یعنی «مدتزمان در تغییر» که ثبات و تغییرناپذیری را نشان می دهد.

 

اینجاست که «همان چیز» به عنوان چیزی که در زمان امتداد دارد، با همان شخص متفاوت می شود.

 

برای شخص، اصطلاح ipse غیریت را بهکار می برد؛ زیرا چالش بین خود و دیگری بهوجود می آید. شایان ذکر است که اصطلاح فرانسوی خویشتن خویش soi-même، حالت ارجاعی دارد و تأکیدی بر خود است، نه مقایسه.

 

والری نیز مسئلۀ من و دیگری را به چالش کشیده است. برای او، دیگری در «خود» وجود

 

دارد. در ابتدا به تحلیل افعال دوضمیرۀ فرانسه می پردازد. Je me vois, je me dis, je me lève منی که دیگر است، ظاهر می شود: «من خود را می بینم.» ضمیر من، تصویری از چهره یا تن است. «به خود می گویم»، ضمیر مفعولی «من» me کسی است که در درون من شنواست. برای او میان MoiJe و Moi-me تفاوت وجود دارد. در عین وحدت، دو ضمیر یا به عبارتی دو «من» وجود دارد:

 

یکی آشنا و دیگری ناآشنا. ضمیر مفعولی «من» me در تحلیل والری نسبت به من )ضمیر فاعلی(، همانیت idem را مطرح می کند که گاهی آن را می شناسد و گاهی برایش ناشناخته است. همین تحلیل، در کتاب ریکور آمده است؛ با این تفاوت که وی ایندو را تقابل هویت جوهری و هویت عرضی می داند. هویت عرضی، هویتی است که ویژگیهای فردی را بیان می کند، درمقابل جوهری که هر لحظه وجود دارد و این مسئلۀ همانیت و غیریت را می سازد. پس از تحلیل ریکور، ژاکفونتنی هم «خویش» soi و «من» moi را با تحلیل نشانه شناختی به چالش می کشد. دو هویت رابه صورت هویت نقشی )خودهمانی soi-idem( و هویت رفتاری )خودغیری soi-ipse( تعریفمی کند و اذعان می دارد که ما هر لحظه درحال پذیرفتن نقش هستیم. با پذیرش نقش ها، ویژگی هایی در ما به طور موقت انباشته می شود و هویتی ساخته می شود که کنشگر خود را به مثابۀ «دیگری» کشف می کند. این دو نوع هویت سبب می شود که کنشگر درحال شدن devenir و تحول باشد و سه مسئله معناسازی می کند: موضعگرفتن در این دنیا که با جسم است، آن نقشی که گرفته )خودهمانی( و آنی که خواهد شد و هدفمند است )خودغیری(.

 

والری در دفتر اندیشۀ پنجم، صفحۀ 685 اظهار می دارد: «من هستم آنچه نیستم. من هستم آنجایی که نیستم. من هستم زمانی که نیستم: من روح را نهمن mon non-moi می نامم»؛ بنابراین، در یادداشت هایش با یک مربع معنایی مواجه می شویم:

 

 

 

نمودار 1. مربع معنایی یادداشتهای پل والری

 

 

 

همان طورکه پیش از این گفته شد، «من ناب» برای والری، همان منی است که بدان ارجاع می دهد و هیچ تغییر و تحولی ندارد. «من» برای والری همان «خودهمانی» است که مرتب نقش می پذیرد و «نهمن»، «خودغیریت» که نیل و مقصد و هدف را مشخص می کند. هویتی که درحال ساخته شدن است. والری )1960: 739( در تل کل Tel Quel نیز می گوید: «از «من» یک «نهمن» باید ساخت. و تمام نهمن را باید به «من اصلی» ارجاع داد.» آن چیزی که در متون این نویسنده عجیب بهنظر می رسد آن است که سوژۀ کنش و تغییر و تحول، هرگز به سومشخص بیان نشده است؛ بلکه همواره اولشخص است. «خود»soi  همواره با ضمیر «من» بیان شده است؛ تنها در آخرین دفتراندیشه های والری درمورد «خود» آمده است: «به دیگری نیاز داریم، برای اینکه خود باشیم. دیگریو خود در ارتباط با هماند و هردو کارکرد ذهن را نشان می دهد که بین این دو قطب در نوساناست. می توان به طور ساده اذعان داشت که «خود» نهدیگری است و اینجاست که هویت شکل می گیرد و وحدت ایجاد می شود. دیگری بی نهایت ناپایدار و تغییرپذیر است؛ همانند چشمی که هزاران شیء را می بیند و هرکدام از این مجموعه نهاو non-lui است» )دفتر اندیشۀ 23، 1940:

 

 .)388

 

با این دفتر اندیشه متوجه می شویم که «خود» در ارتباط با «دیگری» توصیف شده است. درواقع، این «خود» پایان تمام تغییراتی است که مجموعۀ «من» در تمام زندگی تعریف کرده و ممکن است به ثبات برسد. پیش از این مشاهده شد که هویت در والری متغیر است و در یک پویایی کنشی قرار می گیرد. درواقع، درون «خود»، «من» متکثر قرار دارد که به کنشگران متعددی تقسیم شده و سوژۀ والری در دل «من» تجزیه شده است. به علاوه، والری سعی دارد از ضمیر «من» مدلی بسازد که مرکز تمام کنش ها و شناخت هاست. والری این «من» را یا در حوزۀ همان و خودهمانی قرار می دهد یا در مرز با دیگری، خودغیری. بدینترتیب، «من» والری که می توان آن را «کنشگر شامل» archi-actant نامید، برنامۀ دوگانه ای را دنبال می کند: خودش باشد و «خودی» غیر از خودش. کریستینا ووژل )1997: 107( در این زمینه اظهار می دارد: «کنشگر شامل من، نظامی هست که مرتب بهوجود می آید و متولد می شود و بر پایۀ تعادل یا عدمتعادل «همانیت» mêmeté و «دیگربودگی» altérité استوار است». در این نظام، «من» و «دیگری» بنابر نظر امیل بنونیست، کنشگران من/ تو و او، مکان اینجا/ نه اینجا و آنجا، زمان اکنون/ نهاکنون و یک بار وجود دارد. تعابیر بنونیست به تعاریف اتصالات و انفصالات گفتمانی نشانهشناسان مربوط می شود که در بخش اول بررسی شد.

 

از آنجاکه «نظام من» در آثار والری در تغییر دائم و تحول پیوسته و مداوم است، طبیعی است که هربار از این نظام یک «دیگری» بیرون آید. می توان با یک تحلیل نشانه شناسی اذعان داشت که «خودهمانی» همان «خودغیری» است که در هر لحظه خود را به صورت «دیگری» با هویتی ناپایدار و موقتی کشف می کند و این ارتباط بیشتر در مکان با نگاه و با دیدن صورت می گیرد. تبادل نگاه هاست که آن تفاوت اساسی را بهوجود می آورد و سبب می شود که انسان خود را در هر لحظه جدا احساس کند.

 

بدینترتیب، والری را در ارتباط با «من» و «دنیا» و «من و دیگری» می یابیم. منی که البتههیچ چیزی از هویت دیگری نمی داند. شخص هرلحظه تغییر می کند و «دیگری» می شود. دیگریبرای او ضروری است. باید اظهار داشت که «خود» والری، هر لحظه خود را به صورت «دیگری»کشف می کند. می توان گفت که «من» والری در تضاد با ثبات هویتی قرار می گیرد. در یکی از دفتر اندیشه هایش نیز اذعان می دارد: «من نبودم اگر نمی توانستم دیگری باشم». در این متن، نبود یک «من» ثابت و حضور یک «من» مدام درحال تغییر اثبات می شود. یعنی حوزههای هویت ضمایر فاعلی و مفعولی «من»، هم زمان «دیگری» را دربردارند. هویت او با «دیگربودن» تغذیه می شود و «دیگری» در «من»، منی کامل می سازد که هویت است. در آقای تست )1960: 27( نیز که اذعان می دارد: «من هر لحظه دیگری می شود»، دیگری وجود دارد. «در هر اندیشه اش یک تست دیگر ظاهر می شود» )والری، 1960: 59(. یعنی در جوهر «من» شخصیت ها و چهره های متفاوتی وجود دارد و هویت «خود» با شناسایی دیگری به وجود می آید.

 

 

 

نتیجه

 

با تحلیل «من» و «دیگری» در پاره ای از گفتمان والری، براساس نظریۀ فونتنی- که مسئلۀ خودهمانی و خودغیری را در نشانه شناسی مکتب پاریس مطرح کرده- و همچنین تحلیل پل ریکور در این زمینه، به این مهم دست یافتیم که «من» در والری، هرگز ثابت و ایستا نیست؛ بلکه در نظامی پویا، مرتب درحال تغییر و تحول است. درواقع، اگر «من» به «دیگری» تبدیل شود، می تواند وجود داشته باشد. موضوع دیگر آنکه سوژه از «خود» بیرون می آید و رها می شود و به عنوان «دیگری» خود را نظاره می کند. درنتیجه، رابطه ای میان «خود» و «دیگری» بهوجود می آید.

 

همچنین باید خاطرنشان کرد تبادل «من» و «دیگری» در تبادل نگاه ها نیست و درک «من» در یک رابطۀ بینالاذهانی تعریف نمی شود؛ بلکه «دیگری» به مثابۀ آیینهای است که تصویر «خود» را در آن می بیند و خود را بازمی شناسد. این ادراک، انعکاسی است. درواقع، والری در من که «خودهمانی» است، در هر لحظه «خودغیری» را کشف می کند و این ارتباط با «دیگری»، با فعل دیدن آغاز می شود؛ بهطوریکه این «دیگری» برای تکامل او لازم است. «انسان خود را نمی شناسد مگر در دیگری» )دفتر اندیشۀ 28، 1944: 823(؛ یعنی هویت سازی با شناخت دیگر آغاز می شود. خود را نظاره می کند؛ مانند دیگری، سوژۀ خود را ابژه می بیند: ابژۀ شناسایی. درواقع، من با انعکاسی از دیگری خودش، خود را می شناسد و با کشف دیگری به خود معنا می دهد. این دیگری مانند سایهدنبالش است؛ همان طورکه در دفتر اندیشۀ 8، صفحۀ 533 اظهار می دارد: «در خود آن قدر پیشبرویم که بتوانیم دیگری را بیابیم». سوژه بهدنبال هویت «خود»، با بهعینیتدرآوردن «خود»، تواناییآن را دارد که «خود» را به مثابۀ «دیگری» نظاره کند و دیگری انعکاسی از «خود» شود. ظهور و پیدایش «دیگری» مرتبط به آیینه که در آن، اهمیت انعکاس و نور را نیز نشان می دهد. این انعکاسیبودن در نوشتههای والری کاملاً معناسازی می کند و می توان آن را در پژوهشهای دیگر مطالعه کرد.

 

 منابع

 

BERTRAND, Denis (2000), Précis de sémiotique littéraire, Paris, Nathan.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...