احساس تنهايي در بيماريهاي نوروتيك |
احساس تنهايي ميتواند پيشآيند يا پسآيند يكی از بيماريهاي نوروتيك باشد. عوامل روانشناختي ويژهاي در پديد آمدن بيماريهاي رواني دست دارند(نجاريان و همكاران،1381). اين عوامل اگرچه هر يك به تنهايي عمل نميكنند، اما ميان آن ها، چگونگي پيوندهاي ميان فردي در پديداري بيماريهاي رواني توجه ويژهاي را ميطلبد:
1- ناتواني در سازگاري با خواستههاي پيرامون
2- ناتواني در روبرو شدن با هيجانها و احساسهاي شديد و نمايان كردن آن ها، آنگونه كه هستند.
3- ناتواني در شكل دادن پيوندهاي ميان فردي پاداش دهنده يا پايدار، به ويژه پيوندهاي مهرآميز.
ناسازگاري كه در بيماريهاي رواني ديده ميشوند به خوبي اهميت پيوندهاي عاطفي يا اجتماعي ميان فردي ناكارآمد را در پديداري يا نمايان شدن بيماريهاي رواني نشان ميدهد. رويكرد روانپويشي، افسردگي را با مفهوم از دست دادن يا ترس از گسستن پيوندهاي تبيين ميكند. زيگموند فرويد، گرايش بيماران افسرده به برگرداندن هر گونه خشم و نفرتي به درون خودشان را به دلیل از دست دادن کسی یا چيزی مطرح ميكند. افسردگي زماني روي ميدهد كه بيمار در مييابد فرد يا آرماني كه او برايش زندگي ميكرده، هرگز چنان نبوده كه بتواند انتظارات او را برآورد(رفيعي و رضاعي، 1378).
ديدگاههاي زیادی همگي به كاستي پديد آمده در پيوندهاي ميان فردي ميپردازند. به هر حال كسي كه الگوي ذهني يا يك نمونهی آرماني براي برقراري پيوند است، جاي خود را در ساخت شناختي و عاطفي انسان از دست ميدهد. يا به اين دليل كه او آن چه را كه چشمداشت انسان بوده به جا نياورده است يا اين كه پيوندها(در بنياد) بر پايهی سست و نادرستي ساخته شده است. گسستن اين پيوندهاي ويژه يا پديد آمدن كاستي در آن، افسردگي را به بار ميآورد. نشانه شناسي افسردگي احساس تنهايي را هم در بر ميگيرد، همچنان كه از دست دادن لذت به گفتگو نشستن با ديگران، به گوشه گيري و گرايش نداشتن به مردم آميزي در افسردهها، ميانجامد.
پيشينه های نظري و پژوهشي نیز به نمودهاي گوناگون احساستنهايي در ناسازگاريهاي ميانفردي، ناكارآمدي مهارتهاي مقابله با دشواريها، كاركردهاي پايين آموزشي، نيمرخ شخصيتي منفي، انواع بيماريهاي نوراتيك به ويژه افسردگي و اضطراب در موقعيتهاي اجتماعي اشاره ميكند. برای نمونه، در پژوهشي كه دي توماس و همكاران[1] (2003) انجام دادند، با بهره گرفتن از مقياس دلبستگي، تنهايي اجتماعي و عاطفي و مهارتهاي اجتماعي دريافتند که وابستگي ايمن و مهارتهاي هاي اجتماعي به گونهی چشمگيري با احساس تنهايي رابطه دارد. اين پژوهش با بررسيهاي پيشين مانند ريجيو و همکاران[2](1990) همخواني دارد. يافتههاي آنان بر اين نكته پافشاري ميكند كه داشتن مهارتهاي اجتماعي به همراه وابستگي ايمن و ناايمن و تنهايي اجتماعي تا اندازهاي با ميانجيگري مهارتهاي اجتماعي پديدار ميشود. آن ها بر پايهی اين يافته، نظريهی دلبستگي را چارچوب سودمندي براي بررسي توانمنديهاي اجتماعي و سازگاري دانستهاند. در پژوهش جامعتري كه اسميت[3](1991) انجام داد عوامل شخصيتي و موقعيتي(دروني و بيروني)كه ميتواند در پديد آمدن احساس تنهايي مؤثر باشد، نشان داد كه شمار بالاي كساني كه آزمودني ميتوانست با او محرمانه گفتگو كند يا به عبارتي راز دلش را به او بگويد، عامل مهمي بود كه همبستگي بالايي با كاهش ميزان احساس تنهايي نشان ميداد. پژوهش اسميت نشان داد، زناني كه بيشتر منزوي و گوشهگير و درونگرا و نوراتيك بودند در هر دو گروه احتمال بيشتري داشت كه احساس تنهايي كنند. اين يافته از ديدگاه ويس(1973) كه پيوند صميمانه با كسي ديگر در زدودن تنهايي در انزواي عاطفي موثر است را حمايت ميكند.
[1] . De Tomaso
[2] . Reggio et al
[3] . Smith
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-03-02] [ 11:09:00 ب.ظ ]
|