کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


آخرین مطالب


 



 

پایان نامه

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[دوشنبه 1399-10-08] [ 12:08:00 ب.ظ ]




 

به عقیدة هلیدی تمام زبان ها حول دو معنای زیرساختی عمده شکل می گیرند: 8. معنای اندیشگانی )Ideational(؛ ۰. معنای بین الافرادی. این معانیِ عمده و فراگیر که نقش های اساسی زبان هستند ،«فرانقش» )Metafunction( نامیده می شوند. تمام کاربردهای زبان، دو هدف عام دارند: 8. ادراک محیط پیرامون؛ ۰. رابطۀ دوسویه با دیگران. فرانقش های  نامبرده، به ترتیب، همین دو هدف را بروز می دهند. مؤلفۀ سومی نیز به این دو گره خورده است و آنها را به یکدیگر و نیز به بافت و مقتضای حال گره می زند؛ این مؤلفه «فرانقش متنی» )Textual( نامیده می شود )هلیدی ،8317: xiii(.

 

از منظر هلیدی و متیسن، مرکز پردازش این مؤلّّفه ها و معانی گوناگون در زبان، بند )جمله واره( است )۰387: 83(. نقش گرایان بند را نه غایت، که به عنوان اوّّلین سطحِ تحلیل بررسی می کنند و نهایتاً آن را در قیاس با ساخت های بزرگتر و نیز کلیتّ اثر می سنجند .بندها در لایه ای با ساختار  پیچیدهتر، به  نام «متن» قرارمی گیرند و از رهگذر پیوند متن با بافت، موقعیّّت )اقتضای حال( لایۀ گفتمان به وجودمی آید )حق شناس، 831۰: 57- 55(.

 

       بنا بر  فرانقشهای یادشده ،هر بند به طور  همزمان سه کارکرد عمده می یابد: 8.

 

کارکرد  بهصورت پیام )فرانقش متنی(؛ ۰. کارکرد به صورت بازنمایی واقعیت )فرانقش اندیشگانی(؛ 3. کارکرد  بهصورت مبادله )فرانقش بین الافرادی(. کارکرد مبادله ای در واقع مبتنی بر مشارکت گوینده و مخاطب در فرآیند گفتوگوست. در این فرآیند، گوینده نقشی خاص برعهده می گیرد و مطابق با آن، به مخاطب نقشی مکمل می دهد؛ مثلاً در پرسش، گوینده نقش خواهندة اطلاعات را اتخاذ می کند و از مخاطب انتظار دارد تا نقش دهندة اطلاعات را بپذیرد )همان: 837(.

 

ازآنجاکه هر مبادله ای دو سر دارد، می تواند به دو شکل عرضه یا تقاضا صورت گیرد .تمام سخن ها نیز یکی از این دو شکل کلی را دارند. به علاوه، آنچه در سخن مبادله می شود، یا اطلاعات است یا اجناس و خدمات )کالا و کنش.( اگر این دو متغیّّر )شکل مبادله وآنچه مبادله می شود( در هم ضرب شوند، چهار کاربرد مبادله ای سخن به دست می آید: 8. خبر: عرضۀ اطلاعات، مثال: دیروز  کتابخانهام را مرتّّب کردم؛ ۰. پرسش: تقاضای اطلاعات، مثال: کتابخانه ات را کی مرتب می کنی؟ 3. پیشنهاد: عرضۀ اجناس و

 

/66

 

خدمات؛ مثال: می توانم در مرتب کردن کتابخانه ات کمکت کنم؛ 7. فرمان: تقاضایاجناس و خدمات، مثال: کتابخانه ات را مرتب کن.

 

آنچه در هر گفتوگو، مانند تمام مبادله ها اهمیّت دارد، این است که عرضه، یعنی دعوت به گرفتن و تقاضا، یعنی دعوت به عرضه. گوینده به مشارکت مخاطب و کاری از جانب او نیاز دارد؛ بنابراین، سخن گفتن را باید کنشی دوسویه دانست؛ تعاملی که در آن به هنگام واکنش و پاسخ، عرضه بر گرفتن و تقاضا بر دادن دلالت می کند )همان: 837(.

 

بنا بر آنچه گفته شد، در سخن، تقاضا صریحاً مشارکت مخاطب را می طلبد؛ حال آنکه سخن عرضه گر چنین صراحتی را ندارد؛ البته بنا بر سرشت پیشنهاد، گوینده از مخاطب انتظار دارد با پذیرش یا رد، تکلیف او را مشخص کند و بدین ترتیب، این کاربرد سخن نیز ذاتاً دوسویه به شمارمی رود؛ امّّا در خبر، هرچند مخاطب می تواند با ادامۀ گفتوگو ،کلام گوینده را تصدیق یا تکذیب کند، ضرورت و الزامی به ادامۀ گفتوگو وجود ندارد؛ بنابراین، برداشت نگارندگان چنین است که «خبر» ، نسبت به سایر کنش های مبادله ای سخن، ظرفیّت بسیار بیشتری برای یکسویه بودن دارد و الزاماً انتظاری برای دوسویه بودن کلام و مشارکت مخاطب در کنش گفتوگو پدید نمی آورد؛ به عبارتدیگر ،ذات و سرشت خبر دوسویه نیست.

 

 

 

2ـ1. قطبیّت و وجهیّت

 

در افعال تمام زبان ها تباینی میان دو قطب مثبت و منفی وجود دارد. این گزینش میان مثبت و منفی خصیصه ای است به نام «قطبیّّت» )Polarity(؛ به عبارت دقیق تر، قطبیّت یعنی «هست» یا «نیست» در خبر و پرسش، و «بکن» یا «نکن» در فرمان و پیشنهاد )همان: 877(، امّّا اینها تنها امکان های موجود نیستند. انواع گوناگونی از عدم تعیّّن نیز وجود دارند که در بین دو قطب مثبت و منفی قرارمی گیرند؛ مانند «گاهی اوقات» یا «شاید». این درجه های میانه بر روی هم «وجهیّّت» )Modality( نامیده می شوند. وجهیّّت، محدودة عدم قطعیّتی را بروز می دهد که در میان «بله» و «خیر» قراردارد، امّّا باید توجه داشت که حتی وجهیّّت شدید )مطمئناً، همواره و…( تعیّّن کمتری از شکل قطبی دارد.

 

محدودة کلی وجهیّّت گونه گونی هایی نیز دارد: 8. درجه های احتمال )Probability( در خبر و پرسش؛ مثال: ممکن است، احتمالاً، حتماًً؛ ۰. درجه های عادت )Usuality( در خبر و پرسش؛ مثال: گاهی، معمولاً، همیشه؛ 3. درجه های الزام )Obligation( در

 

61/

 

فرمان؛ مثال: اجازه هست، انتظار می رود، باید؛ 7. درجه های تمایل )Inclination( درپیشنهاد؛ مثال: راغبم که…، مشتاقم که…، مصمّّم ام که… )همان: 857ـ 851(.

 

 

 

22. عنصر وجه

 

عنصری که معنای بین الافرادی و تعاملی کلام را به دوشمی کشد ،«عنصر وجه» )Mood element( نام دارد )همان: 873(. باتوجهبه چهار کاربرد تعاملی سخن که پیش تر ذکر شد ،عنصر وجه سه حالت خبری، استفهامی و امری دارد. معمولاً خبر با وجه خبری، پرسش با وجه استفهامی و فرمان با وجه امری بیان می شود و پیشنهاد در وجه خاصی نمی گنجد.

 

ذکر این نکته ضروری است که در اینجا، مقصود از «وجه»، وجه «بند» است که در برخی زبان ها با «وجه فعل» تفاوت هایی دارد. هلیدی و متیسن برای ارجاع به وجه بند از اصطلاح Mood و برای ارجاع به وجه فعل از اصطلاح Mode استفاده می کنند )همان:

 

873، حاشیه(. فعل در زبان فارسی، سه وجه اخباری، امری و التزامی دارد. وجه اخباری فعل دربرگیرندة وجه های خبری و استفهامی بند و وجه امری فعل، بیانگر وجه امری بند است، امّّا وجه التزامی فعل رابطۀ پیچیده تری با اهداف چهارگانۀ تعاملی سخن دارد که در حین بررسی متون، به آن اشاره می کنیم.

 

هلیدی عنصر وجه را مجموعاً متشکل از سه بخش می داند:۰ 8. عملگر صرفی

 

  .)Modal Adjunct( ؛ 3. ادات جهتی)Subject( ؛ ۰. فاعل)Finite operator(

 

 

 

221. عملگر صرفی

 

عملگر صرفی بخشی از گروه فعلی است و کارکردش صرف کردن گروه فعلی است. این عنصر به دو شیوه سخن را ملموس و مشخص می کند و آن را در فرآیند گفتار به بافت پیوند  میزند: یکی ارجاع به زمان  سخنگفتن )زمان اصلی فعل، Primary Tense(؛ مثلاً «بود» در «او از آنجا رفته بود» و دیگری ارجاع به قضاوت گوینده )وجهیّت فعل(؛ مثلاً

 

«نمی تواند» در «این نمی تواند درست باشد» )همان: 877(.

 

 

 

222. فاعل

 

فاعل چیزی است که در سخن «مسئول» دانسته می شود و گوینده و مخاطب در فرآیند گفتوگو بر این امر اجماع می کنند. در پیشنهاد و فرمان، این مسئولیت به راحتی فهم می شود. در خبر و پرسش، مسئول یعنی چیزی که ارزمندی اطلاعات متکی بر آن است

 

/62

 

)هلیدی و متیسن ،۰387: 877ـ 877(؛ برای مثال، در بند «راننده زباله را از خودرو بیرونانداخت.»، «راننده» مسئول ارزمندی ادعایی است که در سخن مطرح شده است، امّا در بند «زباله از خودرو بیرون انداخته شد.»، مسئولیت بر عهدة «زباله» نهاده شده است.

 

در زبان فارسی، کم ایرادترین راه شناسایی فاعل مطابقت آن با فعل در شخص و شمار است .

 

می گوییم «کم ایرادترین»؛ زیرا گاهی فاعل در شمار )و مطلقاً نه در شخص( با فعل ناهمساز است.

 

در زبان فارسی، فاعل از لحاظ شخص و شمار شش قسم است: 8. اولّ شخص مفرد )من(؛ ۰. اولّ شخص جمع )ما(؛ 3. دوم شخص مفرد )تو(؛ 7. دوم شخص جمع )شما(؛ 7. سوم شخص مفرد )او(؛ 7. سوم شخص جمع )ایشان(. هریک از این اقسام، دلالتی اوّّلیه دارند که به ترتیب عبارتاند از: 8.

 

گوینده؛ ۰. گویندگان؛ 3. شنونده؛ 7. شنوندگان؛ 7. دیگری؛ 7. دیگران، امّّا هریک از این اقسام، گاهی دلالتی دیگر می یابند و منظور گوینده از آوردن شخص و شمارهای اوّلیه ،اشاره به شخص و شماری دیگر است؛ مثلاً: «امّّا چون پاس این بدارد و نگوید…» )مولوی ،8317: 53(، به جای «بداری و نگویی»؛ «داعی منت دار باشد» )همان: 37(، به جای «من …

 

باشم».

 

فارغ از شخص وشمار ظاهری و اوّلیۀ هر فاعل، آنچه در این نوشته مهم است، دلالت موردنظر مؤلف و منظور نویسنده از شخص و شمار فاعل است؛ زیرا همان طور که گفته شد، ممکن است مؤلف گفته باشد «او رفت.» ولی منظورش این باشد که «من رفتم». به علاوه، از آنجا که مسئلۀ محوری این نوشته، تعامل و رابطۀ دوسویۀ مولوی با مخاطب است، آنچه ذیل دلالت های حقیقی فاعل و مقصود اصلی مؤلف اهمیت می یابد ،فاعل هایی هستند که منظور از آنها «من/ ما» )اولّ شخص( یا «تو/ شما» )دوم شخص( باشد .

 

پس صورت ظاهری فاعل های متن، با هر شخص  و شماری که داشته باشند، از یک منظر بی اهمیّت است و فقط مفهوم دلالی آنها مهم است. به این اعتبار، فاعل هایی را که دلالت بر اولّ شخص یا دوم شخص کنند، فاعل «گفتوگویی» می نامیم؛ بدینمعنی که به یکی از دو سوی گفتوگو )سوی گوینده یا سوی شنونده( ارجاع می دهند.

 

پایان نامه

 

 

 

229. ادات جهتی

 

ادات جهتی بخشی از عنصر وجه است و کارکردی تعاملی دارد. ادات جهتی را می توان بر مبنای معنای بین الافرادی و ارزیابی های گوناگونی که دربارة بندها صورت می دهد، به دو شاخه تقسیم کرد:

 

 

 

69/

 

الف. ادات وجه )Mood Adjunct(: این ادات جزئی از عنصر وجه است و وجهیّت ، زمان یا شدتّ را بیان می کند. به همین اعتبار، سه نوع دارد:

 

 

  1. 8. ادات وجهیّت نما که بیانگر وجهیّت )احتمال و عادت در خبر و پرسش، الزام در فرمان، تمایل در پیشنهاد( است؛ مثلاً: لاشک، شاید، دائماً، هرگز؛

 

۰. ادات زمان نما که به زمان تعاملی مربوط می شوند؛ یعنی یا به اینکه زمان گزاره به اکنونِ گوینده نزدیک یا دور است یا به انتظار گوینده نسبت به زمان مورد گفتوگو؛ مثلاً: عاقبت، زود، در این وقت، تاکنون؛

 

 

  1. 3. ادات شدتّ نما: این ادات یا درجۀ قضاوت گوینده را بیان می کنند یا مبین تحدید و توسیعی هستند که گوینده دربارة بند به کارمی برد؛ مثلاً: به کلی، هیچ ،جز، فقط )هلیدی و متیسن ،۰387: 815ـ 811(.

 

 

 

ب. ادات اظهارنظری )Comment Adjunct(: این نوع ادات نگرش و نظر گوینده را دربارة کلیّت گزاره یا کارکرد ویژه ای از سخن بیان می کند و فقط در خبر و پرسش )بندهای اطلاعاتی( به کارمی رود )همان: 833(؛ مثلاً: بحمداللّه، فرضاً ،متأسفانه، موقتاً، بهطور سرّّی، بی رودربایستی.

 

ادات نوعاً به صورت قید و متمم های قیدی می آیند )همان: 877(، امّّا گاهی نیز یک بند در حکم یکی از ادات عمل می کند و به جای آنکه خود به تنهایی گزاره ای را اظهار کند ،نمایندة قضاوت جهت دار گوینده است؛ برای مثال: «تردیدی نیست که همه به آنجا می روند.» )وجهیّت احتمال( یا «انتظار دارم همه به آنجا بروند.» )وجهیّت الزام(. چنین کارکردهای زبانی و موارد مشابه آنها را «استعارة دستوری» می نامیم؛ چراکه به واسطۀ آنها، در محدودة دستورزبان چیزی جایگزین چیز دیگری شده است )همان: 817(.

 

 

 

 

  1. 9. توصیف متن های موردبررسی

 

9ـ1فیه ما فیه

 

9ـ1ـ1. فاعل

 

فاعل در فیهمافیه به ندرت حالت گفتوگویی می یابد. مولوی در این کتاب، فاعل اوّلّ شخص مفرد را برای اشاره به شخص خود و هنگامی به کارمی برد که می خواهد در ضمن وعظ، به گفتۀ شخصی دیگر پاسخی بدهد؛ مثال:

 

ـ من این را به امیر پروانه برای آن گفتم که… )مولوی ،8317: 5(.

 

ـ یکی می گفت که مولانا سخن نمی فرماید؛ گفتم… )همان: 7(.

 

/66

 

مولوی فاعل اوّّل شخص جمع را متنو عتر از فاعل اوّّل شخص مفرد به کارمی برد. ویوقتی می گوید «ما»، ممکن است دو منظور داشته باشد:

 

 

  1. 8. برای اشاره به شخص خودش )حالت گفتوگویی(؛

 

۰. هنگامی که می خواهد در راستای بیان وعظ، به نوع بشر اشاره کند )می توان این دسته را

 

«حالت واعظانه» نامید(.

 

حالت واعظانه، به جز اوّّل شخص جمع ،با فاعل دوم شخص مفرد )هم در وجه اخباری و هم در وجه امری( نیز بیان می شود که جداگانه به همۀ آنها می پردازیم. در اینجا مثال هایی برای فاعل اوّّل شخص جمع در حالت گفتوگویی بیان می شود )«ما» برای اشاره به شخص گوینده(:

 

ـ این که می گوییم بی خبر، بی خبری محض نمی خواهیم )همان: ۰۰7(.

 

ـ ما از این غفلت، غفلت کلی نمی خواهیم )همان(.

 

حتی جالب است که در موردی مشابه، شناسۀ اوّّل شخص جمع را این گونه درکنار «من» آورده است: و مَـرا غرض این بود که گفتیم )همان: 7(؛ البته این کاربرد غریب ،ممکن است تحت تأثیر آن باشد که متن فیه ما فیه از گفتار شفاهی مولوی به کتابت درآمده است )صفا ،8351، ج 3: 8۰37( یا آنکه دستبرد کاتبان باشد؛ هرچند در تصحیح فروزانفر و نیز توفیق سبحانی از فیه ما فیه، همین ضبط بدون اشاره به اختلاف نسخ دیده می شود )ر.ک: مولوی ،8317: 7؛ 8311: 7(.

 

فاعل دوم شخص )اعم از مفرد یا جمع( نیز در فیه ما فیه دو نوع کاربرد دارد:

 

 

  1. 8. حالت واعظانه ،برای ارجاع به نوع بشر؛

 

۰. حالت گفتوگویی، برای اشاره به مخاطب خاص. دلالت گفتوگویی فاعل دوم شخص هم مانند فاعل اوّّل شخص، به ندرت در فیه ما فیه به کاررفته است. این نوع دلالت در جایی کاربرد دارد که مولوی یا به گفتۀ کسی واکنش نشان می دهد یا به طور غیرمستقیم، در خلال وعظ، مطلبی را دربارة کسی بیان می کند. تذکر این نکته ضروری است که فاعل دوم شخص برای ارجاع به یک مخاطب )مخاطب مفرد(، هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع )برای احترام( به کاررفته است؛ مثال:

 

ـ خود را فدا کرده اید ]…[ تا دل ایشان را به جایآرید3 )مولوی ،8317: 88(؛ ـ تو با تاتار یکی شده ای و یاری می دهی تا شامیان و مصریان را فنا کنی7 )همان: 7(.

 

68/

 

جالبتوجه آنکه در این مثال ها، فاعل جمع در مقام تشویق و تکریم و فاعل مفرد در مقام توبیخ و انکار ظاهر شده است.

 

عمدة فاعل ها در فیه ما فیه )بیش از 37%( حالتی غیرگفتوگویی دارند؛ به عبارتدیگر ،در کمتر از 7% بندها، مولوی به شخص خود یا مخاطب مستقیماً اشاره کرده است .دراینمیان، وجه غالب با فاعل های سوم شخص است )در حدود 13% کل( و درصد محدودی نیز فاعل هایی هستند که در ظاهر به گوینده یا مخاطب ارجاع می دهند، امّّا عملاً به نوع بشر اشاره دارند )حالت واعظانه؛ درحدود 8۰% کل(. بسامد هریک از این حالت ها را در جدول زیر می بینیم:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 %7 حالت گفتوگویی )اشاره به گوینده یا مخاطب خاص(
 %37  %8۰ حالت واعظانه )اشاره به نوع بشر( حالت غیرگفتوگویی
 %13 سایر فاعل ها )اشاره به دیگری یا دیگران(
 %166 مجموع

 

 

 

9ـ1ـ2. کارکردهای مبادله ای سخن

 

از میان چهار کارکرد مبادله ای و تعاملی سخن )خبر، پرسش، فرمان، پیشنهاد(، سخن مولوی در فیه ما فیه عمدتاً بیانگر خبر است )حدود 13%(، امّّا در این متن، پرسش )حدود 7%( و فرمان )حدود 7%( نیز به چشممی خورند؛ بنابراین، به نظرمی رسد مولوی در 83% بندها مشارکت بیشتری را از شنونده طلب می کند، امّّا واقعیّّت چنین نیست؛ نکتۀ بسیار مهم دربارة پرسش های فیه مافیه این است که اکثریّّت مطلق این گونه بندها، بیانگر پرسشی هدایت شده هستند؛ مثال: «چه حاجت چراغ است؟» )همان: 1(، «از دریا آب بردن چه قدر دارد؟» )همان: 3( و «چه عجب می آید که…؟» )همان: ۰۰3(.

 

البته در چند مورد معدود، پرسشی هدایت ناشده نیز بیان شده است، امّا جالب آن است که مولوی در این موارد ،بیدرنگ خود به آن پرسش پاسخ داده و بدین گونه هیچ جایی برای مشارکت مخاطب نگذاشته است. بدین ترتیب، کلام با آنکه ظاهری پرسشگر دارد، کاملاً یکسویه و ابلاغی است، نه دوسویه و رفت وبرگشتی؛ مانندِ «او جبّّه و مال را چه کند؟ می خواهد لباس تو را سبک کند تا گرمی آفتاب به تو رسد» )همان: ۰۰7(.

 

البته وضعیّّت فرمان ها کمی متفاوت است؛ آنها دو نوع کاربرد دارند:

 

 

  1. 8. کاربرد گفتوگویی و مشارکت جویانه، خطاب به مخاطبی خاص )حدود ۰% کل بندها(.

 

مصادیق این کاربرد در مواضعی ظاهر می شوند که همانند آنچه دربارة فاعل دوم شخص

 

/66

 

گفته شد، مولوی به گفتۀ کسی واکنش نشان می دهد یا مطلبی را در ضمن وعظ دربارةکسی بیان می کند؛ مثال: «پس در این حالت، روی به خدای، عزّّوجل ،آور ]…[ و صدقه ها ده» )همان: 7(.

 

۰. کاربرد واعظانه، برای اشاره به نوع بشر )حدود ۰% کل بندها(.

 

به طورکلی در فیه ما فیه، بندهای حاوی پیشنهاد به چشمنمی خورد. بندهای نمایندة پرسش با وجه فعل اخباری و بندهای نمایندة فرمان با وجه فعل امری بیان شده اند. همچنین بندهای بیانگر خبر عمدتاً با وجه فعل اخباری و گاهی نیز التزامی آمده اند؛ مانند «اگر چراغ نیاوری، آفتاب خود را بنماید» )همان: 1(، «همچنان که چون خواهی که جایی روی، اوّّل رهبری عقل می کند» )همان: ۰۰7(. در واقع، وجه فعل التزامی برای بیان خبر هنگامی بروز می کند که حروف ربطی نظیر «که، اگر، تا و…» در بند ظاهر شوند و اگر فاعل بند دوم شخص بود، ادات  جهتیِ بیانگر الزام در بند نیایند؛ زیرا درصورت آمدن چنین اداتی در کنار فاعل دوم شخص، بند کارکرد فرمان دارد، نه خبر.

 

 

 

9ـ1ـ9. کاربردهای واعظانۀ فاعل در فیه ما فیه فاعل واعظانه در فیه ما فیه به سه شکل به کاررفته است:

 

 

  1. 8. فاعل اوّّل شخص جمع )«ما» در معنی همۀ ابنای بشر(؛ مثل «ما از جنس خود بدان قوّّت ممتاز شدیم و متصرف آن گشتیم تا در وی تصرف می کنیم به هر نوعی که می خواهیم» )همان: ۰۰3(.

 

۰. فاعل دوم شخص مفرد )«تو» در معنی همۀ ابنای بشر(؛ به دو شکل زیر:

 

 

    • وجه اخباری و بیانگر خبر؛ مثل «اگر بدی کرده ای، با خود کرده ای.» )همان: 3( و «قلم را می بینی، دست را نمی بینی» )همان: ۰۰7(.

 

  • وجه امری و بیانگر فرمان؛ مثل «سر راه را نگاه دار، مگو که کژی ها کردم؛ تو راستی پیش گیر، هیچ کژی نماند!» )همان: 3(.

 

 

 

9ـ1ـ6. عناصر جهتی

 

تعداد اندکی )7%( از بندهای فیه ما فیه دارای عناصر جهتی هستند. دراینمیان، عمدة عناصر جهتی بیانگر الزام هستند؛ مثال:

 

ـ آدمی می باید که آن ممیّّز خود را عاری از غرض ها کند )همان: 1(.

 

ـ که نبادا این برنجد )همان: ۰۰7(.

 

 

 

/66همچنین تعداد اندکی از ادات  بیانگر احتمال اند؛ مثال:

 

ـ یقین است که در تنگ چیزی نفیس، خزینه ای، دست زنی )همان: ۰۰7(.

 

ـ بعضی را شاید که سخن اندک مفیدتر باشد از بسیاری )همان: ۰۰7(.

 

تعداد کمتر ی نیز بیانگر وجهیّّت عادت هستند؛ مثال:

 

ـ و هرگز آن جمال از این آینه خالى نباشد )همان: 83(.

 

ـ گاه درازش می کنیم ،گاه کوتاهش می کنیم )همان: ۰۰3(.

 

چند ادات غیر وجهیّّت نما نیز به چشممی خورند؛ مثال:

 

ـ اکنون تو در قلم نظر می کنی )همان: ۰۰7(. = ادات زمان نما؛ ـ و او را به کلّّی گذاشته ای )همان: 1(. = ادات شدت نما؛

 

ـ امّّا اگر او برنجد نعوذبالله، او را که گرداند؟ )همان: ۰۰7(= ادات اظهارنظری.

 

 

 

9ـ2. مکتوبات

 

9ـ2ـ1. فاعل

 

فاعل در مکتوبات، تنوع بیشتری از فیه ما فیه دارد. مجموعاً در 57% بندها، فاعل حالت گفتوگویی ندارد و بر گوینده یا شنونده دلالت نمی کند، امّّا جالب آن است که در میان همین بندها ،1% از کل بندهای بررسی شده، با آنکه فاعل سوم شخص دارند، درحقیقت دربارة گوینده و شنونده اند. در چنین بندهایی، به واقع، کسی که کنشِ فعل را صورت داده است، نویسنده یا مخاطب اوست، امّا این کنشگری در ساختار بین الافرادی متن )از طریق فاعل( بروز نیافته است؛ زیرا کنشگر از متن حذف شده و فاعل دیگری به جای آن نشسته است؛ بنابراین، این بندها را نیز نهایتاً باید جزو بندهای مشارکت خواه تلقی کرد ،هرچند مؤلف با پنهان سازی کنشگر و دادن صدای منفعل دستوری به متن خود، ظاهر مشارکت جوی متن را پوشانده است. به هرحال، می توان تقسیم بندی زیر را دربارة فاعل های غیرگفتوگویی مکتوبات ارائه کرد:

 

 

 

الف. 77% کل بندها فاعل سوم شخص مفرد یا جمع دارند که به چیزهایی به جز گوینده و شنونده اشاره می کنند و اساساً دربارة گوینده و مخاطب او نیستند؛ 

 

 

 

 

  • 8% از بندها فاعل اوّّل شخص جمع یا دوم شخص مفرد دارند که مدلول اصلی آنها نوع بشراست )حالت واعظانه(؛ مثل «هرکه توکل و اعتماد بر فضل حق دارد، تعالی و تقدس، و متوجه حضرت مقدس ازلی او باشد، معاذالله که گمان داریم که به هیچ حال حق تعالی او

 

/65

 

را بد پیش آرد.» )مولوی ،8358: 851( و «تا این عقل و زیرکی را نهلی، آن عقل رویننماید. تا بدین ابله نشوی، بدان ابله باشی» )همان: ۰۰7(.

 

 

 

 

  • %7 از بندها فاعل سوم شخص مفرد دارند، ولی کنشگر آنها خود گوینده است؛ به عبارتی، جمله به صورت مجهول ذکر شده و فاعل جملۀ معلوم کنار گذاشته شده است؛ مثل «اعلام می رود» )همان: 837( به جای «اعلام می کنم» و «شنوده آمد» )همان: 8۰1( به جای «شنودم»؛

 

 

 

 

  • 7% از بندها فاعل سوم شخص مفرد دارند، ولی کنشگر آنها شخص مخاطب است؛ مثل «همه گوش او سوی مظلومان است.» )همان: 817( به جای «به نالۀ مظلومان گوش می دهی».

 

از میان کل بندها، حدود ۰% اصلاً فاعل ندارند و حتی فاعل آنها را نمی توان محذوف به شمارآورد. این بندها، بندهای بی فاعلی اند که رسانندة دعا هستند؛ بندهایی نظیر «آمین یا ربّ العالمین». تمامی این بندها نیز در دوسویه شدن کلام نقش دارند، هرچند این نقش بر عهدة فاعل نهاده نشده است. در ۰3% دیگر بندها نیز گوینده به شکل هایی دیگر در جهت دوسویه شدن سخن و برقراری تعامل گام برمی داشته است؛ بدین ترتیب:

 

 

 

الف. 3% بندها دربارة شخص گوینده است؛ مثال:

 

ـ صدهزاران سلام و دعا می رسانم )همان:838(.

 

ـ سخن کوتاه کنیم ]= کنم[ و بر دعا اقتصار کنیم ]= کنم[ )همان: 837(.

 

ـ تا[…]  این والد ]= من[ بار دیگر ممنون ]…[ باشد ]= باشم[ )همان: 58(.

 

 

 

ب. 87% بندها دربارة شخص مخاطب است؛ مثال:

 

ـ خوانا باش ابداً )همان: ۰۰7(.

 

ـ هنگام آن است که پادشاهی فرمایی این بار دیگر )همان: 33(.

 

ـ مظلوم شمایید ]= تویی[ )همان: 83۰(.

 

ـ الله الله الله محتاج نگرداند ]= نگردان[ به نوشتن نامه بار دیگر بعد از این نامه تا ثواب آسمان و زمین بیابد ]= بیابی[ )همان: 77(.

 

ـ حسبۀً لله تعالی ]…[ عنایت را از او کوتاه نکنند ]= نکن[ )همان: 887(.

 

 

 

 

 

 

 

63/

 

مجموع آنچه ذکر شد را می توان در جدول زیر جمع بندی کرد:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درصد مجموع حالت تعاملی بند درصد توضیح مدلول فاعل
 75 یکسویه  8 حالت واعظانۀ فاعل نوع بشر
 77 بدون هیچ گونه اشارة گفتوگویی سوم شخص
 33 دوسویه و مشارکت جو  7 کنشگر بند = من )گوینده( سوم شخص
 7 کنشگر بند = تو )مخاطب( سوم شخص
 3 ـ من )گوینده(
 87 ـ تو )مخاطب(
 ۰ بند بی فاعل بیانگر دعا ـ
  166   مجموع  

 

بنابراین، از منظر بررسی فاعل و کنشگر، حدود یک سوم بندهای مکتوبات حالت گفتوگویی دارند و مولوی به گونه ای در آنها می کوشد که دریچۀ برقراری گفت وشنود دوطرفه را بر مخاطب خود بازنماید .

 

 

 

9ـ2ـ2. کارکردهای مبادله ای سخن

 

در مکتوبات بسیارکم به پرسش برمی خوریم7 )حدوداً 8%( و هرجا هم که پرسشی ذکر شده، یا از نوع هدایت شده است یا بلافاصله پاسخ آن آمده و درنتیجه، برای پیشبرد گفت وشنود و جلب مشارکت مخاطب طرح نشده است؛ مانند «خود چه جای این است؟»

 

)همان: 73(، «التماس از حضرت نکنیم، از که کنیم؟» )همان: 57( و «پرسیدم: سبب این شادی چیست؟ گفتند:

 

قدوم و احسان ملک الامرا» )همان: 35(.

 

تقریباً 3% بندها در مکتوبات، کارکرد فرمان دارند. این بندها به لحاظ وجه فعل به دو صورت به کاررفته اند:

 

 

 

الف. با وجه فعل امری )حدود %8 کل بندها(؛ مثل «مکن» )پنج بار؛ همان: 33(، «عذرش هم شما بخواهید.» )همان: 87۰( و «ایشان را کنار گیر» )همان: ۰38(.

 

 

 

ب. با وجه فعل التزامی )حدود 1% کل بندها(؛ این دسته، خود دو گونه دارد:

 

 

  1. 8. فعل التزامی همراه با اداتی که وجهیتّ الزام را می رساند )حدود 3% کل بندها(؛ به عبارتی، فرمانِفرمان وجهیتّی شده؛ مثال:

 

ـ الله الله الله در این باب به نوّّاب حواله نکند )همان: 7۰(.

 

/66

 

ـ توقّّع است که آتش در بنیاد عذرها زند و یکدم و یکنفس، نه قصد و نه سهو، حرکتینکند و وظیفۀ مراقبتی را نگرداند )همان: 73(.

 

ـ اماّ خواهم که هیچ غم نخوری و غمگین نباشی )همان: 837(.

 

۰. فعل التزامی بدون ادات جهتی، با مفهوم الزام مخاطب به کاری )حدود 7% کل بندها(؛  مثال:

 

ـ این وصیّّت را محفوظ دارد و مکتوم و با هیچ کس نگوید حدیث این نبشته )همان: 53(.

 

ـ فرزندِ عزیز ]…[، بهاء الدین و فرزند امجد ]…[، علاءالدین ـ دامت سعادتهما ـ سلام این پدر یاد دارند و پدر عزیز ]…[، شرفالدین را هیچ خشونت […] نکنند و به نظر این پدر نگرند و چنان پندارند که آن صفرا این پدر کرد، تحمّّل کنند )همان: 87۰(.

 

کارکرد تعاملی بسیاری از بندها )13% کل بندها(، خبر است. عمدة این بندها وجه فعل اخباری دارند )77% کل بندها(؛ مثال:

 

ـ افغان کردن از فراق یاران دین تسبیح است و قرآن خواندن است و سنّّت انبیاست، صلوات اللّّه علیهم )همان: 73(.

 

ـ والله ]..[ که هیچ گله ای نکرده اند و پیغام نکرده اند… )همان: 73(.

 

ـ در این وقت، ملتمسان این تحیّّت وجاذبان این ابرام بدان حضرت ]…[ زنده شدند وحیات نو یافتند و در رکوع و سجود ]…[ شکر آن نعمت […] گفتند و می گویند و می خواهند )همان: 1۰(.

 

بعضی بندهای حاوی خبر نیز وجه فعل التزامی دارند )87% کل بندها(؛ مثلاً ،«الّّا چون گمان برده باشند، پاس آن داشتن عین فرض باشد تا چون ظاهر شود روز اجل […] پشیمانی نیاید، إن شاءالله تعالی» )همان: 33(.

 

تاکنون دربارة وجه 33% بندهای مکتوبات سخن گفته ایم، امّّا 83% باقی مانده را نمی توان در چارچوب

 

کارکردهای چهارگانۀ فرمان، خبر، پرسش و پیشنهاد تحلیل کرد؛ زیرا این بندها نه تقاضای اجناس  و خدمات «از» مخاطب، که تقاضای اجناس و خدمات «برای» مخاطب یا خود گوینده هستند! البته این تقاضا گاهی در قالب خبر رخ می دهد؛ یعنی برای مخاطب، حاوی اطلاعات است، ولی غرض اصلی، دعایی برای اوست؛ مثلاً، «از خدا خواهانم که بر خاطر عاطر و ضمیر منیر، واضح و مکشوف گردد.» )همان: 78(، امّا گاهی این دعا و تقاضا، بهگونه ای بیان می شود که نمی توان آن را به هیچ یک از چهار هدفی که پیشتر گفته شد، نسبت داد. این گونه بندها، در واقع فعلی در حالت دعایی دارند؛ مثال: 

 

61/

 

ـ این سعادت توفیق ]…[ بی نهایت و بی انقطاع باد )همان: 7۰(!

 

ـ باری تعالی اسباب ملاقات ]…[ میسّّر و ]…[ گرداناد )همان: ۰33(!

 

اگر فعل دعایی در مثال های بالا به صورت «باشد» و «گرداند» آمده بود ،آنها را باید جزو حالت خبر درنظرمی گرفتیم؛ توضیح آنکه ادات اظهارنظری، بیانگر نگرش و اظهارنظر گوینده دربارة کلیّت مضمون گزاره است. یکی از انواع این ادات، ادات بیانگر امید است؛ مانند «إن شاءالله» و «امیدوارم». در برخی بندهای خبری، اداتی ازایندست ظاهر می شود و فعل جمله را به صورت التزامی درمی آورد، امّّا گاهی نیز بدون بروز چنین اداتی، فعل جمله به صورت التزامی می آید و همین وجه فعل التزامی است که به تنهایی، بیانگر امید نویسنده نسبت به کلیّت مضمون بند می شود. ازآنجاکه طبق نظر هلیدی و متیسن، بیان نگرش گوینده با ادات  اظهارنظری، منحصراً در خبر و پرسش ظهور می کند )۰387: 833(، فعل های التزامی بیانگر امید )بدون ادات اظهارنظری( را نیز باید ذیل کارکرد خبر )عرضۀ اطلاعات( تعریف کرد .

 

به هرتقدیر، همان طور که اشاره شد ،83% بندها در مکتوبات، با کارکرد دعا و فعل های دعایی آمده اند و باید آنها را واجد حالت گفتوگویی و مشارکت محور دانست.

 

 

 

9ـ2ـ9. عناصر جهتی

 

تقریباً ۰3% از بندهای مکتوبات، حاوی عناصر جهتی هستند. این مقدار بیش از سه برابر تعداد بندهای مشابه در فیه ما فیه است. در زیر مثال هایی از هریک از انواع ادات  به دست می دهیم:

 

 

 

الف. ادات  وجهیّّت نما )87% کل بندها( 8. وجهیّت عادت )7% کل بندها(:

 

ـ محب هرگز در بندِ کمال و نیکونامیِ خود نباشد )مولوی ،8358: 73(.

 

ـ آن عزیز […] دائماً پای بر نردبان سعادت می نهد )همان: 8۰3(.

 

ـ سلام و دعا لیلاً و نهاراً ]…[ مورود می دارم )همان: 853(.

 

۰. وجهیّّت الزام )7% کل بندها(: 

 

ـ طمع است که تأخیر نفرماید )همان: 73(.

 

ـ الله الله الله الله، ملازم خانه و ملازم آن جماعت باشد )همان: 33(.

 

ـ توقع است که این ضعیف را معذور دارد )همان: 857(.

 

 

  1. 3. وجهیّّت احتمال )7% کل بندها(:

 

/62

 

ـ حق علیم است و گواهی دهد که آن فرزند عزیز ]…[ در شهر خویش و میان خویشانو تجمل خویش هم غریب است )همان: 73(.

 

ـ و والله الّّذی لا اله الّّا هو که هیچ گله ای نکرده اند )همان: 73(.

 

ـ و هیچ شک نیست که وعدة صادق ملک الامراء و الحجّّاب، ادام الله علوه، در قبول این شفاعت معتمدٌٌعلیه است )همان: 37(.

 

 

  • ادات زمان نما )۰% کل بندها(:

 

ـ مال و تن او و عرض او، از صغر تاکنون، وقف فقراست )همان: 33(.

 

ـ الا هنوز قسمت نبود )همان: 35(.

 

ـ حقتعالی ملاقات را سببی سازد ،سریع )همان: 851(.

 

 

 

 

 

 

  • ادات شدّّت نما )۰% کل بندها(: 

 

ـ و باقی یاران از فقها و درویشان ،بأجمعهم، مشتاق اند )همان: 77(.

 

ـ و حقوقِ نِعََم ]…[ هیچ فراموش نیست )همان: ۰۰3(.

 

ـ آن لطف ها و دلجویی ها خاص برای رضای حق می فرماید )همان: ۰38(.

 

 

 

 

  • ادات اظهارنظری )3% کل بندها(: 

 

ـ الحمدلله که ]…[ هواخواهی من این اقبال را ]…[ لایق افتاد )همان: 73(.

 

ـ إن شاءالله حاجت نیاید زحمت آوردن )همان: 33(.

 

ـ امید است که مقبول آن قبول گردد )همان: ۰37(.

 

 

 

 

  1. 6. نتیجه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عناصر جهتی کارکرد گفتوگویی سخن فاعل و کنشگر گفتوگویی  
فرمان دعا کنشگر فارغ از فاعل فاعل
 7%  %۰ ـ ـ  % فیه ما فیه
 %3۰  3%  83%  1%  %7۰ مکتوبات

 

69/

 

غیرقطعی می گوید. او برای انتقال وعظ، خود را در سطحی بالاتر از مخاطب قرارمی دهد و سخنانی می راند که در نظر وی قطعیّّت بسیارزیادی دارند. کلام واعظانۀ او نگرش فردی گوینده را چندان در خود منعکس نمی کند؛ گویی مولوی از حقایقی ازلی و ابدی و مطلق سخن می گوید که تقریباً جایی برای چونوچرا ندارند. همچنین او در وعظ های خود، چندان به  دنبال جلب مشارکت فعال مخاطب در فرآیند دوسویۀ گفتوگو نیست و آنچه برایش اهمیّت دارد ،ابلاغ یکسویۀ حقایق، حتی شاید ابلاغی بالا به پایین است .در مقابل، مولویِ غیرواعظ، ازآنجاکه پیلۀ وعظ، او را دربرنگرفته است و مجال گسترده تری دارد تا «خویشتن» باشد، دیدگاه خود را دربارة مخاطب و همچنین گفته های خویش بروز می دهد و برای پیشبرد مقاصد خود و دریافت خواسته هایش، درصدد جلبنظر و مشارکت مخاطب برمی آید.

 

 

 

پی نوشت

 

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:08:00 ب.ظ ]




 

  1. جنبش مطالعات انتقادی حقوق یکی از جنبشهای سیاسی اواخر قرن بیستم است که ابتدا در آمریکا و سپس در برخـیدیگر از کشورهای غربی ظهور کرد. هدف این جنبش نقد آموزههای لیبرال در حقوق بود که بـر مبنـای آن بسـیاری ازادعاهای لیبرالیسم از جمله در خصوص حاکمیت قانون و قانونی بودن جرایم و مجازاتها مـورد تردیـد و انتقـاد جـدیقرار گرفت. از نظر جنبش مطالعات انتقادی حقوق نمیتوان پذیرفت کـه آمـوزههـای حقـوق کیفـری مـدرن و لیبـرالمبنای عقلانی و اصولی داشته باشند بلکه باید آنها را متأثر از شرایط و اوضـاع اجتمـاعی و سیاسـی و تـاریخی دانسـت.

 

برای مطالعۀ بیشتر در این خصوص، ر.ک: مجتبی جعفری، رویکرد جنبش مطالعات انتقادی حقوق بـه حقـوق کیفـری،رساله دکتری دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی، به راهنمایی: دکتر باقر شاملو، تابستان 1391.

 

روش مطالعۀ ما در این مقاله  تا حدودی مبتنی بر روش ساختارشکنی است که توسـط فیلسـوففقید ژاك دریدا بنیانگذاری شده است. با این روش، سعی خواهیم کرد واقعیتهای موجـود را از پـسقوانین و وقایع اجتماعی آشکار کرده و نشان دهیم که چگونه اندیشههای اصلی حقوق کیفـری مـدرنتحت تأثیر اقتضائات خاص اجتماعی و سیاسی دگرگون شـده و شـرایط شـکلگیـری حقـوق کیفـریپست مدرن را فراهم کردهاند. با این همـه، در ایـن تحقیـق از روش تحلیـل تـاریخی-انتقـادی هـماستفاده خواهیم کرد تا رابطۀ بین تاریخ و حقوق کیفری را در مقایسه با رابطۀ بـین عقـل و حقـوقکیفری بهتر به تصویر بکشیم. با توجه به اینکه در قلمروهای مختلـف شـاهد کنـار گذاشـته شـدناصول متع دد حقوق کیفری مدرن هستیم محور بحث خود را حول مقولههای حقـوق کیفـری قـرارمیدهیم و در ذیل هر مقوله به تحلیل جایگـاه پیشـین و معاصـر برخـی از اصـول بنیـادین حقـوقکیفری مدرن میپردازیم. از این رو، این مقاله از دو قسمت تشکیل شـده اسـت: ابتـدا بحـرانهـایحقوق کیفری مدرن را از ابتدای شکلگیری تا زمان طرح اندیشههای پست مدرن مورد بررسی قرار خواهیم داد تا با زمینههای شکلگیری حقوق کیفری پست مدرن آشنا شویم (الف) و در آخر نیز به تحلیل مهم ترین گسستهای معرفت شناختی حقوق کیفری معاصر از حقوق کیفری مدرن خـواهیمپرداخت (ب). 

 

الف) بحرانهای حقوق کیفری مدرن؛ زمینههای شکلگیری حقوق کیفری پست مدرن به طور کلّیّ، مدرنیته به دورانی گفته میشود که بـا گسسـت از دوران کلاسـیک آغـاز گشـت. اگـرابتدای شکلگیری دوران کلاسیک را به دورة رنسانس نسبت دهیم این وضعیت تا پس از رنسانس یعنی قرنهای هفده و هجدهم ادامه مییابد، به طوری که قـرن نـوزده اوج حاکمیـت اندیشـههـایسنّّتی و کلاسیک در علوم اجتماعی بخصوص حقوق محسوب میشود. بدین سان، مدرنیتـه از قـرننوزدهم آغاز گشته و تا نیمۀ دوم قرن بیستم به اقتدار خود ادامه میدهـد و تقریبـاً از اواسـط دهـۀ1970 نیز زمینههای گسست معرفشناختی از اندیشههای دورة مدرنیته شکل میگیرد.

 

در خصوص حقوق کیفری مدرن دو سؤال مطرح است: اول اینکه این انگاره دقیقاً از چه زمانی شـروعشد؟ و دیگر اینکه چه بحرانهایی را پشت سر گذاشت؟ بنابراین، دو موضوع را باید در اینجا مورد بررسـیقرار دهیم: ابتدای شکلگیری حقوق کیفری مدرن (1) و بحرانهای حقوق کیفری مدرن (2).

 

1. ابتدای شکلگیری حقوق کیفری مدرن

 

نویسندگان در مورد ابتدای شکلگیری حقوق کیفری مدرن اتّفّاق نظر ندارند. در واقـع، آنچـه کـه بـهعقیدة برخی ابتدای دوران حقوق کیفری مدرن محسوب میشـود بـه اعتقـاد برخـی دیگـر در قلمـروحقوق کیفری کلاسیک قرار دارد و برعکس. بنابراین، به نظر میرسد بین حقـوق کیفـری کلاسـیک وحقوق کیفری مدرن دورانی وجود دارد که همزمان میتوان آن را کلاسیک یا مـدرن در نظـر گرفـت،هرچند آموزههای حقوق کیفری کلاسیک هیچ گاه بـه طـور کامـل از حقـوق کیفـری مـدرن تفکیـکنگردیدهاند و حتّّی امروزه نیز میتوان نشانههایی از نفوذ این آموزههـا را در قـوانین و نوشـتگان حقـوقکیفری مشاهده کرد. با وجود این، یکی از حقوقدانان فرانسوی، اواسط قرن نوزدهم را آغاز شکلگیـریحقوق کیفری مدرن دانسته است ( Rassat, 2014, p.20 ). به عقیدة او تا پیش از این تاریخ تحول حقـوقکیفری ساده و بسیط بوده است، اما بعد از این تاریخ و تحت تأثیر عوامـل سـه گانـهای پیچیـده شـدهاست. این عوامل عبارتند از: تنوع مفـاهیم نظـری زیربنـای مجـازات کیفـری، تولّـّد مفهـوم و اندیشـۀسیاست جنایی و وجود فاصلۀ زمانی در گذار از مرحلۀ تحول به مرحلۀ تـأثیر بـر قانونگـذاری ( Rassat, 2014, p. 22  ). برخی دیگر، تصویب قانون جزایی 1810 فرانسه را نقطۀ آغاز شکلگیری حقـوق کیفـریمدرن دانستهاند. از نظر ایشان، آموزههای جدیدی که در این قانون وارد شد به تدریج بـر اندیشـههـایحقوقی سراسر جهان تأثیر گذاشت و لذا نمیتوان تأثیر این قانون بر شکلگیری حقوق کیفـری مـدرنرا نادیده گرفت (Conte et Maistre du Chambon, 2005, p.6 ). عدهای دیگر، ظهور حقوق کیفری مـدرن را بـاپیدایش مکتب نئوکلاسیک قرن نوزده همزمان میدانند (Garé et Ginestet, 2002, p. 63 ). 

 

با این همه، اگر در مبانی، آموزهها و اهداف حقوق کیفری کلاسیک دقّتّ کنـیم خـواهیم دیـد کـهبخش عمدهای از تحولات قرن نوزدهم در قلمرو حقوق کیفـری کلاسـیک قـرار دارد. حقـوق کیفـریکلاسیک به عنوان انگارهای که در میان واکنشهای اجتمـاعی علیـه جـرم، همزمـان طرفـدار رویکـردفایدهگرایی و سزاگرایی میباشد، ریشه در اندیشههای بکاریا، بنتام و فوئرباخ دارد و هـدف آن حمایـتاز شهروندان در برابر خودسری قضات از یک سو، و مجازات هرگونه سوء استفاده از آزادیهـای فـردیاز سوی دیگر میباشد. این دیدگاهها تا زمان پیدایش اندیشۀ نئوکلاسیک قرن نوزده ادامـه داشـت وبعد از آن نیز صرفًاً پیشرفتهای خیلی محدودی صورت گرفت از قبیل: توجه به مؤلّّفـه هـای عینـیمسئولیت کیفری مثل کیفیات مشدده و مخفّّفه یا ملاحظۀ سوابق کیفـری مرتکـب بـدون در نظـرگرفتن پروندة شخصیتی وی. به عبارت دیگر، در حقوق کیفری نئوکلاسیک تحول چشمگیـری کـهبتواند آن را از حقوق کیفری کلاسیک جدا نموده یا در ذیل حقوق کیفری مدرن قرار دهد مشـاهدهنمیکنیم1. بنابراین، پس از پیدایش مکتب نئوکلاسیک حقوق کیفری نیز همچنان بایـد در انتظـارظهور حقوق کیفری مدرن بنشینیم.

 

حقیقت این است که نقطۀ آغازین شکلگیری حقوق کیفری مدرن را بایـد در سـالهـا پـس ازپیدایش مکتب نئوکلاسیک جستجو کرد. یعنی زمانی که کتاب سـزار لـومبروزو بـا عنـوان »انسـانبزهکار« منتشر شد. بدین سان، میتوان گفت که دورة زمانی بعد از انقلاب فرانسـه تـا سـال 1876 که کتاب لومبروزو منتشر شد، تماماً در قلمرو حقوق کیفری کلاسیک قرار دارد و از این تاریخ است که حقوق کیفری مدرن متولّدّ میشود. در واقع، انگارة اخیـر تحـت تـأثیر تحـولات ناشـی از اندیشـۀپوزیتیویستی که مفروضات پذیرفته شده تا آن زمان را با تردید مواجه میکرد بوجود آمـد . بـه عبـارتدیگر، ظهور اثباتگرایی اواخر قرن نوزدهم آموزههای جدیدی را وارد حقوق کیفری نمود که مـی تـواناز آن تحت عنوان حقوق کیفری مدرن یاد کرد. آموزههایی از قبیل اینکه: آزادی اراده وجـود نـدارد ومجازات کیفری کارایی لازم را ندارد و از این رو، باید به اقدامات تأمینی متوسل شد و بیش از مجـازاتبه پیشگیری از جرم بها داد. در همین دوران است که توجه به شخصیت مرتکب جرم و فـردی کـردنمجازات بر اساس آموزههای جرمشناختی اهمیت مییابد. 

 

در اینجا ممکن است این ابهام در ذهن خواننده شکل بگیرد که مگـر مـی شـود حقـوق کیفـریمدرن که مبتنی بر فردگرایی است بـا پیـدایش مکتـب اثبـات گرایـی قـرن نـوزده کـه مبتنـی بـرجبرگرایی می باشد آغاز شده باشد؟ به دیگر سخن، چه نسبتی بین فردگرایی و جبرگرایی است که هر دو از یک خانواده اند؟! در پاسخ باید توجه داشته باشیم که اولاً، نباید تصـور نمـود کـه گـذار ازدوران حقوق کیفری کلاسیک به دوران حقوق کیفری مدرن توأم با تحـولات رادیکـال بـوده اسـت. چنانکه از نظر مبانی، آموزههای حقوق طبیعی و نظریۀ قرارداد اجتماعی مبنای حقوق کیفری مدرن را تشکیل میدهند و انسانگرایی در مرکـز گفتمـان حقـوقی هـر دو دوره قـرار دارد. ثانیـاً، اگر چـهمهم ترین ارزش فردگرایی تأکید آن بر آزادی اراده است که از این جهت شاید این رویکرد در تناقض با

 

                                                          

 

1 – برای مطالعۀ تفصیلی این تحولات، رك: مجتبی جعفری، مقدمه علم حقوق کیفری، چاپ نخست، انتشـارات میـزان،

 

1394، صص 85 و بعد.

 

اندیشههای جبرگرایی مکتب اثباتی به نظر برسد، این نکتۀ مهم نباید بـه فراموشـی سـپرده شـود کـهآزادی اراده یا فقدان آن تنها در مقام تجربه و در صحنۀ عمل قابل تشخیص است و نمیتوان نسبت به آن یک نگاه انتزاعی صرف داشت و لذا باید گفت که فردگرایی و جبراندیشی به دو دلیل هر دو از یـکخانوادهاند: هم از این رو که انسان در هر دو مورد جایگاه مهمی دارد و هم از این جهت کـه هـر دو درمحدودة اندیشۀ اثباتی قرار میگیرند. ثالثاً، اگرچه حقوق مدرن از مدتها پیش بـر اسـاس آمـوزههـایحقوق طبیعی مدرن و قرارداد اجتماعی روسو شکل گرفته بود، اما حقوق کیفری نتوانسته بود خـودرا از قیود اندیشههای کلاسیک راجع به نقش اخلاق و مذهب در حقوق رها گرداند و نخستین بار با پیدایش اندیشههای اثباتی و به چالش کشیده شدن دیدگاههای کلاسیک و بخصوص برجسـتهشدن نقش انسان در شکلگیری حقوق، فضایی برای ورود اندیشههـای مـدرن بـه قلمـرو حقـوقکیفری گشوده شد.

 

 

 

1. بحرانهای حقوق کیفری مدرن

 

تئوری حقوقی مدرن که از نظر تاریخی از اواخر قرن نوزده بوجود آمد به تدریج بحرانهای فکـری وعملی گوناگونی را به خود دید؛ به گونهای که هرچه از آغاز شکلگیـری ایـن پـارادایم مـیگذشـت ، نشانههای عدول از اصول و ارزشهای ابتدایی آن به نحو ملموستری قابل مشاهده بـود . مهـم تـرینبحرانهایی که میتوان گفت تئوری حقوقی مدرن را به تدریج در بر گرفت شـامل ایـن مـوارد بـود:

 

عدم تعین حقوق، رویکردهای تناقضآمیز و نادیده گرفتن حاکمیت قانون. این بحرانهـا در قلمـروحقوق کیفری نیز آثار خاص خود را به همراه داشت به نحوی که حقوق کیفری مـدرن را از اصـولکلّیّ خود در این چارچوب دور نمود. در ادامه، با توضیح مختصر در مورد هر یک از ایـن بحـرانهـاسعی خواهیم کرد زمینههای طرح اندیشۀ پست مدرن در حقوق کیفری را تبیین نماییم.

 

1.1. بحران عدم تعین حقوق

 

در تئوری حقوقی مدرن اعتقاد بر این است که با وجود قانون و جایگاه بالای آن در تصمیمگیـری هـایحقوقی و قضایی همۀ تصمیمها از قبل قابل پیشبینی است. بـه ع بـارت دیگـر، اثبـاتگرایـی حقـوقیزمینۀ تعین حقوقی است و از این طریق میتوان به اجرای عدالت در این تئوری حقوقی امیدوار بود. با این همه، این ادعا به تدریج ضعفهای خود را نشـان داد . در واقـع، مبنـای تعـین حقـوقی طبـق ایـناستدلال از یک سو، وجود قوانین شّفّاّف، دقیق و غیر قابل تفسیر و از سوی دیگر، تصمیمگیری قضـاتبر اساس آن قوانین است که هر دو مبنا با چالشهایی مواجه شده است. قانونگذار گاه قـوانین مـبهمو قابل تفسیر تصویب میکند و لذا هیچکس نمیداند که دادرس در مقام اجـرای آن قـانون چـهبرداشتی از عبارات و واژگان قانونگذار خواهـد داشـت. ضـمن اینکـه، شـرایط و اوضـاع و احـوالسیاسی، اجتماعی و اقتصادی و همچنین ایدئولوژی موردنظر دادرس در انتخاب نوع برداشت وی از قانون دخیل خواهد بود (جعفـری ،1392، ص. 82). بنابراین، آنچه که دادرس در حکم خود مـی آورد ممکن است ترکیبی از منظور قانونگذار، استلزامات مربوط به شـرایط و اوضـاع و احـوال مختلـفسیاسی، اجتماعی و اقتصادی و همینطور برداشت شخصی دادرس از حکم قانونگذار باشد. بدیهی است در این صورت نمیتوان به تعین حقوقی و قابل پیشبینی بودن تصمیم قضایی امیدوار بـود  (Cutler and Nye, 1983, p. 50). بدیهی است در یک نظام حقوقی غیـر قابـل پـیشبینـی، عـدالت بـامخاطرات جدی روبرو است و بخصوص در قلمرو حقوق کیفری این مسئله نگرانیهایی را در بین اندیشمندان حقوقی ایجاد کرده است.

 

1.2. رویکردهای تناقضآمیز حقوق کیفری مدرن

 

مقولههای مختلف در تئوری حقوقی مدرن گاه بـا یکـدیگر متعـارض هسـتند و بـه نظـر مـیرسـدرویکردهای متناقضی را در این نظام حقوقی بوجود آورده است. امـروزه ، بـ ه خـاطر شـیوع بـیش ازپیش این تناقضها نمیتوان با قاطع یت در مورد جهانبینی تئوری حقوقی مدرن اظهار نظر کرد. در واقع، دقیقاً معلوم نیست که آیا در این تئوری قواعد برتری دارند یا معیارها؟ آیا فردگرایی بر نـوعدوستی غلبه دارد؟ آیا انسان دارای ارادة آزاد است یا اینکه رفتار او بیشتر تحت تأثیر عوامل جبـریقرار دارد؟ به عنوان مثال، در قلمرو حقوق کیفری مدرن از یک سو، به عنوان یک قاعده بـر تقصـیر(سهلانگاری) در مقام عنصر روانی جرایم غیر عمدی تأکید میشود و از سـوی دیگـر، در تشـخیصاینکه آیا تقصیر در یک مورد خاص رخ داده است یا خیر رفتار انسانهای معقول و متعارف به عنوان یک معیار در نظر گرفته میشود. در همین راستا میتوان به تنـاقض بـین رویکـرد حقـوق کیفـریمدرن نسبت به مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی با رویکرد آن نسـبت بـه اهمیـت اراده در تحقّّـقمسئولیت کیفری اشاره کرد. حقوق کیفری مدرن از یک سو، در یک رویکرد فردگرایانه ادعا میکند که اراده مبنای مسئولیت کیفری است و بدون اراده اصوًلاً نمیتـوان فـردی را بخـاطر رفتـاری کـهانجام داده است از نظر کیفری مسئول دانست؛ زیرا در واقع آن رفتار به او منتسب نیست. از سـویدیگر، اما، در یک رویکرد نوعدوستی بخاطر مصالح اجتماعی و حمایت از جامعه تصمیم میگیرد که نوعی مسئولیت کیفری برای اشخاص حقوقی در نظر بگیرد.

 

با این همه، مهم ترین تناقض موجود در حقوق کیفری مدرن تناقض بین اعتقـاد  بـه آزادی ارادهاز یک سو و جبرگرایی از سوی دیگر است (Kelman, 1987, p. 86). حقـوق کیفـری مـدرن بـر اسـاسآموزههایی که از حقوق طبیعی و نظریۀ قرارداد اجتماعی اقتباس کرده است، عقیده بـه آزادی ارادهداشته و آن را مبنای مسئولیت کیفری در نظر میگیرد. این در حـالی اسـت کـه بـر اسـاس نظریـۀاثباتگرایی قرن نوزده انسان مجبور است و بخاطر جبری که بر رفتار او تأثیر میگذارد اصولاً نمیتواند دارای مسئولیت اخلاقی باشد. به این تناقض میتوان یک تنـاقض دیگـر هـم اضـافه نمـود: بـر اسـاستئوری حقوقی مدرن ما آزاد هستیم که مثلاً در موارد اضطرار یا دفاع مشروع به هر گونه که میتـوانیمجان خود یا دیگری را نجات دهیم، اما در عین حال مجبور هستیم کـه در ایـن راسـتا برخـی شـرایطقانونی را رعایت نماییم. اگر این شرایط را رعایت نکنیم بعداً در محضر دادگاه مؤاخـذه خـواهیم شـد وحال آنکه ممکن است تخطّّی از آن شرایط واقعا در اثر جبر بوده باشـد . بـه عبـارت دیگـر، اگـر مـوارداضطرار و دفاع مشروع را محدود به شرایط تحقّّقً جبر روانی، فیزیکی یا اجتمـاعی بـدانیم پـس نبایـدکسی که در آن شرایط مرتکب رفتاری شده است بخاطر آن مؤاخذه گردد و اگر میتوان چنین فـردیرا بخاطر مثلاً دو مورد از پنج رفتاری که در آن شرایط انجام داده است مؤاخذه کرد، پـس بایـد گفـتکه اصولااصولاً هیچ جبری وجود نداشته است و قواعد عمومی حقوق کیفری را باید به اجرا گذاشت.

 

1.3. نقض حاکمیت قانون در حقوق کیفری مدرن

 

اصل قانونی بودن جرایم و مجازاتها و نتایج منطقی آن اگرچه در حقوق کیفری کلاسیک مـوردتوجه قرار گرفتند اما از جمله اصولی هستند که همچنان در حقوق کیفـری مـدرن نیـز جایگـاهمهمی را در تئوری حقوقی به خود اختصاص دادهاند. به عبارت دیگر، حاکمیت قانون در تئوری حقوقی مدرن یکی از مهم ترین راهبردهای نظری تلقّی مـی شـود . در عمـل، امـا ایـن تئـوری در اجرای حاکمیت قانون موفّق نبوده است. بخشی از این تناقض به ابهـام و تفسـیر پـذیری قـوانینمربوط میشود که ظاهرا عمدی است. وجود قوانین مبهم و دو پهلو که قابل تفسیر باشد در واقع به مثابه ابزاری است که بًه دادرس داده میشود تا بوسیلۀ آن برداشت خود را به عنوان قانون بـهاجرا بگذارد. صلاحدید قضایی در این شرایط محملی برای بیعدالتی مـی شـود و زمینـه را بـرایاقتدارگرایی و فرار از قانون فراهم مینماید (جعفری ،1392، صص 192 و بعد). با این همه، بخش مهمـیاز این بحران نیز به تأثیر و نفوذ افکار عمومی و گروههای فشار بر تشخیص و اظهـار نظـر قضـاتمربوط میگردد. مطالبات افکار عمومی یا گروههای فشار گاه از چنان قدرتی برخوردار اسـت کـهممکن است به نقض قانون بینجامد (جعفری ،1392 ، صص 143 و بعد). به عنوان مثال، بـا وجـود اینکـهقانون رسیدگی به جرمی را در صلاحیت دادگاه خاصی قرار داده است رسیدگی به آن به دادگـاهدیگری سپرده میشود یا با وجود اینکه قانونگذار رفتاری را جرمانگاری نکرده است، دادرس مورد را با قانون دیگری که به زعم او رفتار مرتکب به جرم پیشبینی شده در آن قانون نزدیک یا شبیه است تطبیق مینماید. چنانکه سال ها در حقوق جزای فرانسه قضات دادگاههـا، در فقـدان مقـرّرةقانونی، رفتار کسی را که پس از صرف غذا در رستوران اظهار عجز از پرداخت هزینه مـی کـرد بـاموارد جرم سرقت یا کلاهبرداری تطبیق مینمودند.

 

ج) مهمترین گسستهای معرفتشناختی از حقوق کیفری مدرن در دورة پست مدرن

 

انگارة حقوق کیفری پست مدرن را میتوان به دو صورت از انگارة حقوق کیفری مدرن جدا نمود: از نظر زمانی و از نظر معرفت شناسی. با این توضیح که در هر دو مورد، ترسیم مرز دقیق و قاطع بـیناین دو انگاره غیر ممکن است و تنها میتوان فرضیاتی را که البتّّه قابل اثبات و قابل قبـول هسـتند، در این زمینه ارائه نمود. در خصوص تفکیک زمانی حقوق کیفـری پسـت مـدرن از حقـوق کیفـریمدرن فقط اشاره به این نکته در اینجا کافی به نظر میرسد کـه از نظـر مـورخین آغـاز دورة پسـتمدرن به سالهای دهۀ 1970 بر میگردد که نخستین تلاشها و رویکردهـای انتقـادی بـه گفتمـانمدرنیسم شکل گرفت. اینان عقیده دارند که با فروپاشی دیوار برلین در سـال 1989 و حمـلات 11 سپتامبر 2001 گفتمان پست مدرن تثبیت شد، زیرا این رویدادها نشانهای از پایان دو قطبـی گـریدر جهان محسوب میشوند (Van Enis, 2013, p. 6). از همان دهۀ 1970 تئوری حقـوقی مـدرن نیـزمورد انتقاد جریانهای چپ قرار گرفت و همزمان نشانههای اعتـراض بـه وضـع موجـود ابتـدا درخیابانها و سپس در دانشگاههای کشورهای غربی مشـاهده شـد. مبنـای فلسـفی گفتمـانهـایانتقادی دانشگاهی را اندیشههای فلاسفهای مثل دریـدا و لیوتـار تشـکیل مـیداد کـه در نهایـتجریانهای انتقادی مختلفی در تئوری حقوقی پدید آمد و بدین سان آمـوزه هـای حقـوق کیفـریمدرن نیز مورد تردید و انتقاد جدی قرار گرفت.

 

اما آنچه مهم تر است تفکیک معرفتشناختی حقوق کیفری پست مدرن از حقوق کیفری مدرن میباشد. باید دید چه تحولات معرفتشناختی در گذار از دورة مدرنیته بـه دورة پسـت مدرنیتـه درمورد حقوق کیفری رخ داد؟ به نظر میرسد حقـوق کیفـری مـدرن در دهـههـای اخیـر دو تحـولمعرفتشناختی را به خود دیده است: تحول در اصول بنیادین حقوق کیفری مـدرن و شـکلگیـرییک ایدئولوژی عملگرا در مرکز گفتمان حقوق کیفری مدرن. در این قسمت سعی میکنیم هـر دو تحول را به اختصار مورد بررسی قرار دهیم.

 

1.تنزّّل جایگاه اصول بنیادین حقوق کیفری مدرن

 

در دهههای اخیر برخی کشورهای غربی سعی کردهانـد در قلمروهـای خـاص از برخـی اصـولبنیادین حقوق کیفری مدرن فاصله بگیرند. این تجدید نظر مبتنی بر تحولات جدیدی است که در ارتباط با این قلمروها بوجود آمده و طبیعتا رویکردهای فردگرای لیبرال نمیتوانسته اسـتبا این تحولات جدید سازگار باشد. به عنوان نمًونه، در اینجا بـه دو حـوزة مهمـی کـه در آنهـاشاهد دور شدن از برخی اصول بنیادین حقوق کیفری بودهایم مـی پـردازیم : جـرایم جنسـی وجرمانگاری در قلمرو سیاست.

 

 

 

پایان نامه

 

1.1. تحول در قلمرو جرایم جنسی

 

در ابتدا اشاره به این نکته ضروری است که ممکن است برخی بر این عقیده باشند که تبیین تحـولدر قلمرو جرایم جنسی ذیل اصول حقوق کیفری مدرن به مراتب دسترس پذیرتر از تببین آن ذیـلحرکت از مدرنیته به سمت پست مدرنیه می باشد. به عنوان مثال، ممکن است چنـین تصـور شـودکه تفسیر غیراخلاقی بودن ذیل معیار مضر بودن، می تواند تحولات گسترده در برخـورد بـا جـرایمجنسی را تبیین کند. در پاسخ باید بگوییم که، ضمن احترام به این دیدگاه، از آنجا که برخی از این تحولات مبتنی بر اندیشههای فرانوگرایانه و در راستای زیر سؤال بردن ارزش های مورد قبول حقوق مدرن صورت گرفتند ما تصمیم گرفتیم مجموعۀ آنها را به عنوان تحولات مبتنی بر پست مدرنیسـمدر نظر بگیریم. تعرّّض به تعریف یک جرم بر اساس نفوذ در عمق مفهـوم واژگـان بـه کـار رفتـه درتعریف سابق و لاحق یک ابزار ساختارشکنانه است که حکایـت از وفـاداری بـه اندیشـههـای پسـتمدرنیسم و دریدا دارد.

 

به هر حال، تنوع و تعدد جرایم جنسی در روزگار کنونی که باعث تشدید مجازاتهـای اینگونـهجرایم در برخی از قوانین دنیا شده است از یک سو، و تحرّّکات فعال انجمنهای حمایت از قربانیـاناینگونه جرایم در کشورهای غربی از سوی دیگر زمینه را برای ازدیاد قوانین تحقیرآمیز در خصـوصجرایم جنسی فراهم کرده است. این قوانین نشـانه هـایی از ناپدیـد شـدن معیارهـا و دور شـدن ازمرزهای سنّّتی حقوق کیفری را برای ما ترسیم میکنند. اولاً، دامنۀ اجرای قـوانین کیفـری در ایـنحوزه نسبت به گذشته گستردهتر شده است. با وجود اینکه طبق اصول سرزمینی بودن حقوق جزا و اعمال حّقّ حاکم یت کشورها در قلمرو حقوق کیفری نمیتوان به جرمـی کـه در خـارج از مرزهـاییک کشور ارتکاب یافته است بر اساس قوانین آن کشـور رسـیدگی کـرد (خـالقی، 1388، ص 37) ، ایـناصول در خصوص ارتکاب جرایم جنسی علیه کودکـان در خـارج از کشـور کنـار گذاشـته شـدهانـد  (Leturmy, 2009, p. 125). البتّّه از گذشته این استثنا راجع به جرایم ارتکابی علیه امنیت ملّّی در خـارجاز کشور پیشبینی شده بود1 اما در خصوص سایر جرایم کشورها به حقّ حاکمیت یکـدیگر احتـرامگذاشته و تعقیب جرمی که در خارج از کشور ارتکاب یافته باشد را بنـا بـه قاعـدة منـع محاکمـه ومجازات مجدد2 مجاز نمیدانستند.

 

ثانیا، در قلمرو جرایم جنسی قواعد عمومی مربوط به اعادة حیثیت و حق فرامـوش شـدن تـاحدودیً کنار گذاشته شده است. از یک سو، ساز و کارهای حذف و پـاك شـدّن محکومیـتهـایگذشته به شدت محدود شده است و از سوی دیگر، سجل قضـایی مسـتقلّی در مـورد بزهکـارانجرایم جنسی ایجاد شده است که بر اساس آن تعقیب جامّعوی و قضایی اینگونه بزهکاران همواره

 

حفظ میشود و اثر انگشت آنها در دفتر ملّی هوشمند ثبت میگـرد د (Leturmy, 2009, p. 125). ایـنرویکرد به همراه افزایش تدابیر نظارتی در مورد بزهکاران جرایم جنسی حاکی از لغزش حقوق کیفری مدرن از واکنش مشروع نسبت به جرم ارتکابی به سمت پیشگیری شدید از جرم مخوف است. طی سال های اخیر مفهوم تازة خطرناکی3 در مـورد تکرارکننـدگان جـرایم جنسـی وارد

 

                                                                                                                                              

 

اصولی و عقلانی بودن قواعد کیفری دفاع کنند. در پرتو اندیشههای پست مدرن اما گاه ممکـن اسـت افکـارعمومی یا گروههای فشار منشأ شکلگیری قوانین تازهای در حقوق کیفری شوند بدون اینکه آن قانون جدید نسبتی با قاعدة شناسایی داشته باشد. تحولات امروزین مقرّرات راجع به جرایم جنسی در اغلـب کشـورهایغربی منطبق با این عقاید پست مدرن میباشد. برای مطالعۀ بیشتر، رك: مجتبی جعفری، نقـش گـروههـایفشار در شکلگیری، اجرا و تحول حقوق کیفری، دایره المعارف علـوم جنـایی، کتـاب دوم، زیـر نظـر: علـیحسین نجفی ابرندآبادی، بنیاد حقوقی میزان، بهار 1392، صص 1063 و بعد.

 

1 – مادة 5 قانون مجازات اسلامی به این استثنا مربوط میشود. البتّّه مواد 6، 7 و 8 همین قانون نیز با شـرایطی امکـانتعقیب برخی از جرایم واقع شده در خارج بر اساس قانون مجازات اسلامی ایران را پـیش بینـی کـرده اسـت. نقطـۀمشترك همۀ این مقرّّرات در این است که جرایم موضوع آنها مرتبط با حاکمیت ملّّی بوده یا مرتکب و قربـانی جـرمبه نوعی ایرانی محسوب میشوند و در مورد جرایم عادی که مرتکب یا قربانی آن ایرانی نیستند چنین اسـتثناهاییدیده نمیشود.  

 

 

    1. Non bis in idem

 

  1. Dangerosité      مسلّّماً مفهوم خطرناکی از ابداعات حقوق کیفری مدرن است اما همانطور که میدانیم در چارچوب حقـوق کیفـریمدرن این مفهوم برای اتّّخاذ تدابیر تأمینی در مورد افرادی به کار برده میشود که نشـانه هـای ناسـازگاری در آنهـا

 

قوانین کیفری کشورها شده اسـت در حـالی کـه معیـار سـنجش خطرنـاکی مشـخّص نیسـت

 

  .(Leturmy, 2009, p. 136)

 

ثالثًاً، امروزه در قلمرو جرایم جنسی برای پیشبینی جرایم هم آثار کیفری در نظر گرفتـه شـدهاست. دیگر رسالت حقوق جزا منحصراً در مجازات کسی کـه هنجـار کیفـری را نقـض کـرده اسـتخلاصه نمیشود. در واقع، شناسایی کسی که ممکن است مجدداً در آینده مرتکـب جـرایم جنسـیشود نیز جایگاهی را در حقوق جزای امروز به دست آورده است. میتوان گفت حقوق کیفری جدید در یک رویکرد خائنانه نسبت به حقوق کیفری مدرن تبدیل به یک حقوق پیشبینی1 شـ ده اسـت .

 

در این رویکرد جدید، حقوق کیفری مأموریت یافته اسـت کـه بـه کمـک یـک تشـخیص بـالینی ازخطرات احتمالی پیشگیری نماید (Landry, 2002, p. 35). در چارچوب این مأموریت بزهکـاران جنسـیطبقهبندی شده و در مورد برخی از آنها حتّّی امکان تعقیب پس از آزادی از زندان نیـز پـیشبینـیشده که البتّّه تشخیص این امر بر عهدة کارشناسان و کمیسیونهای متعددی است که نحوة ارزیابی و قضاوت آنها نیز خود محلّ تردید است. بیتردید، محور اصلی بحثها در اینگونه کمیسـیون هـا بـرمدار مدیریت خطر اجتماعی میچرخد که تعارض آشکار آن با فردگرایی حقوق کیفـری مـدرن بـرکسی پوشیده نیست.

 

رابعاً، امروزه با احیای اقدامات تأمینی مفهوم سنّّتی مجازات دچـار تغییـر و تحـول شـده اسـت. قابلیت ردیابی پدیدهای است که حقوق کیفری امروز با آن مواجه است2. در واقع، نظارت جـامعوی – قضایی، نظارت الکترونیکی و اجرای فایلهای ردیابی مجرمین صراحت کافی در امکان ردیـابیمجرمین جنسی دارد. در این میان، نظارت اجتماعی-قضایی نامعینی در مجازات را رقم میزند زیرا این نوع نظارت در واقع یک مجازات تکمیلی مـی باشـد کـه چگـونگی و مـدت اعمـال آنمشخّص نیست. 

 

 

 

 

 

                                                                                                                                              

 

دیده شده است. اگرچه لومبروزو معتقد بود که مجرم مادرزاد و مجرم دیوانه خطرناك محسوب میشوند که اولـی راباید اعدام و دومی را تبعید کرد، این راه حل نه تنها با استقبال قانونگذاران مـدرن مواجـه نشـد بلکـه انتقـاد جـدیحقوقدانان مختلف در دوران مدرن را نیز در پی داشت. با این همه، اکنون میبینیم که مفهـوم خطرنـاکی در مـوردجرایم خاصی از قبیل جرایم جنسی به عنوان یکی از مؤلفههای جرم شناخته میشـود بـدون اینکـه معیـار خاصـیبرای تشخیص آن اعلام شده باشد. بیتردید، این رویکرد که با اصول بنیادین حقوق کیفری مدرن در تعارض اسـتتنها در پرتو اندیشههای پست مدرن قابل توجیه است.

 

 

    1. Un droit pénal de l’anticipation

 

  1. droit pénal de la traçabilité

 

1.2. تحول در قلمرو جرمانگاری سیاست

 

ساختار حقوق کیفری مدرن و بخصوص نخستین قوانین کیفری کشورهای غربی بر مبنـای تثبیـتقدرت سیاسی استوار شـده اسـت. برخـی نویسـندگان حقـوق کیفـری در ایـن مـورد از اصـطلاح»مرزهای طبیعی حقوق کیفری« سخن گفتهاند (Cartuyvels, 2003, p. 3) که منظـور آنهـا از مرزهـایطبیعی همان قدرت سیاسی حکومتها میباشد. از نظر روسـو، بکاریـا و سـایر اندیشـمندان حقـوقکیفری مدرن مجازات هم خانوادة سرزمین و حقّ حاکمیت است و حقّ مجازات کردن منحصـراً بـهدولت و نظام حاکم تعلّّق داشته و در خدمت آن است. بنابراین، فراتر از حکومت و دولت هیچ قدرت بشری که بتواند نظام سیاسی را محاکمه و محکوم نماید وجود ندارد (روسو ،1385، ص 114). از ایـن رو،به دلیل مصونیت و غیر قابل تعرّّض بودن کسانی که اعمال حاکمیت میکنند این افراد اگر نگـوییمقانوناً به یقین عملاً در پناه حقوق کیفری قرار دارند. در عمل نیز تعقیب کیفـری دارنـدگان مناصـبسیاسی در دادگاههای کیفری داخلی غیر ممکن یا لااقل نادر بـوده اسـت. در صـحنۀ بـینالمللـی نیـزدادگاههای کیفری بینالمللی برای تعقیب کیفری این افراد بخاطر جرایمی که در داخـل کشـور خـودمرتکب شدهاند وجود نداشته است. 

 

با این همه، از اواخر سال های دهـۀ 1980 مسـئولان رده بـالای سیاسـی بـیش از پـیش مـوردتعقیب کیفری قرار گرفته و گاهی حتّّی محکوم نیز شدهاند. این روند هم در محاکم داخلی کشـورهاو هم در دادگاههای جدید بینالمللی جریان داشته است. این            واقعیتها بیانگر گسست مهمی است که بین حقوق کیفری معاصر و حقوق کیفری مدرن ایجاد شده اسـت ؛ زیـرا همانگونـه کـه توضـیحدادیم حقوق کیفری مدرن به هیچ عنوان در برابر دولتها عرض اندام نمیکرد و طبیعتـاً منتسـبینبه دولت و سیاست در خارج از چارچوب حقوق کیفری قرار میگرفتند، هرچند قانوناً چنین مجوزی پیشبینی نشده بود. امروزه پروندههای سیاسی و مالی فراوانی در کشورهای مختلـف علیـه مقامـاتدولتی و حکومتی در جریان است و بهخصوص مبارزه با فساد در تعقیب کیفری مسـئولان مختلـفحکومتی معنی و خلاصه میشود. در صحنۀ بینالمللی نیز یک عدالت کیفری بینالمللی در جریـاناست که نطفۀ آن در دادگاه نورمبرگ منعقد شد. در شرایط کنونی از یک سـو ، در وضـعیت جزایـیمسئولان دولتی تجدید نظر شده است و از سوی دیگر، افزایش صلاحیت جهانی و تجـارب مـوردیدادگاههای بینالمللی حکایت از پایان مصونیت اینگونه اشخاص دارد. این تحولات را میتوان حاصل یک جنبش دوگانه بر ضد حقوق مدرن دانست: جنبش حذف تدریجی مصـونی تهـا (اعـم از حـذفعملی یا قانونی) که مسئولان رده بالای سیاسی را در پناه خـود قـرار داده بـود؛ و جنـبش طرفـدارافزایش اختیارات قضایی با تکیه بر جامعۀ مدنی (رسانهها، بزهدیدگان، نهادهای غیر دولتی و …).

 

وانگهی، در حقوق کیفری پست مدرن دیگر سیاست و مقامات سیاسی جایگاه والاتری نسبت به افراد عادی ندارند و این مسئله جای خود را به ایدئولوژی حقوق مشترك داده است که نمونـۀآشکار آن را در اروپا با عنوان حقوق مشترك اروپایی شاهد بـوده ایـم و تأسـیس دادگـاه اروپـاییحقوق بشر به دنبال تصویب کنوانسیون حقوق بشر اروپا نیز در همین راستا بـوده اسـت. در ایـنچارچوب امکان تعقیب کیفری سیاستمداران و قضاتی که با تصمیم و رفتـار خـود زمینـۀ نقـضحقوق شهروندی را فراهم کردهاند وجود دارد. همچنین، امـروزه صـحبت از برابـری مطلـق بـینشهروندان بدون در نظر گرفتن جایگاه اجتماعی آنها شده است. این برابری، هرچند از آموزههـایحقوق کیفری مدرن میباشد اما این پارادایم حقوقی در عمل نتوانسته بـود از جایگـاه واقعـی آنمحافظت نماید. در واقع، برابری مورد نظر حقوق مدرن صرفا شامل برابری در برابر قانون، برابری در حقوق یا در بالاترین درجه ناظر به برابری در رفتار بود. امًا در پرتو اندیشههـای پسـت مـدرنبحث برابری در فرصتها مطرح میشود و این ایده با نفوذ در قوانین کیفری بسیاری از کشورها جلوههایی از حقوق کیفری پست مدرن را به نمایش میگذارد که یکی از مهمتـرین مصـادیق آنباز تعریف جرم تجاوز جنسی به گونهای است که شامل تجاوز زن به مرد هم بشود. 

 

نتیجهگیری

 

تح ولات حقوق کیفری در طول دهههای آخر قرن گذشته تا به امـروز بـه گونـهای بـوده اسـت کـهآموزههای این رشته را در معرض چالشهای گاه جدی و گاه کم اهمیت قـرار داده اسـت. بـه طـورکلّّی، میتوان گفت که امروزه پـارادایم حقـوق کیفـری مـدرن کـه اغلـب مبتنـی بـر اندیشـههـایلیبرالیسم بوده و ریشه در عقلگرایی و انسان محوری اواخر قرن هجدهم دارد با چالشهایی مواجـهشده که آن را از اعتبار و قدرت نخستین خود ساقط کرده است. امروزه، دیگر نمـی تـوان بـا اقتـدارتمام از اصول و ارزشهای ادعایی حقوق کیفری لیبرال و مدرن دفاع نمود. جریان شکاکیت و تردید که در اواخر قرن بیستم ابتدا در اروپا و سپس در آمریکا شکل گرفت زمینههای تردیـد و شـکاکیتنسبت به تمامی ارزشهای حقوق مدرن را فراهم کرد. حتّیّ ارزشی تحت عنوان »حاکمیت قـانون « که در حقوق مدرن به شدت مورد توجه بوده است، اکنون آن جایگاه خود را از دسـت داده اسـت ودیگر نمیتوان به حاکمیت مطلق قانون در روند دادرسیهای کیفری چنـدان امیـدوار بـود. امـروزهتحت تأثیر دو جریان عمدة اجتماعی و سیاسی از مطلقگرایی دوران مدرن فاصله گرفته شده است:

 

از یک سو، جریان اجتماعی که زمینۀ ظهور و عـرض انـدام گـروههـا و هنجارهـای اجتمـاعی را درتمامی عرصهها فراهم کرده است، این تص ور را که تمام تصـمیم هـا در مراکـز قانونگـذاری و اجـرایقانون بر اساس عقلانیت و در چارچوب اصول بنیادین عقلی اتّّخاذ مـی گـردد بـه یـک خیـال باطـلتبدیل نموده است. 

 

از سوی دیگر، جریان سیاسی هم که در سال های اخیـر بـا رویـدادهای مختلـف تروریسـتی درسرتاسر جهان مواجه شده است، به اتّّخاذ تدابیر محدود کنندة آزادی به بهانۀ تضمین امنیـت ملّّـیتمایل نشان داده است و حال آنکه در اینجا دیگر مراد از امنیت ملّّی، امنیت برای شهروندان نیست که بتوانیم یا بخواهیم برای آشتی دادن بین ارزشهای آزادی و امنیت تلاش نماییم. در حقیقـت دراینجا منظور از امنیت ملّیّ امنیت برای تداوم حکمرانی است که در آن دولتها حاضرند برای نیل به این مقصود از مهمترین حقوق شهروندی شهروندان خود یعنی آزادی و امن یت فردی هم صرف نظـرکنند. با این همه، این تحول نیز دو جانبه بوده است. به همان نسبت که دولتها برای بقـا و امنیـتخود ناگزیر از تهاجم به حقوق و آزادیهای فردی گشتهاند و این رویکرد بخاطر ریاکارانـه بـودن آنچندان مخالفتی در پی نداشته است، شهروندان نیز در پرتو تلاشهایی که گروههای اجتماعی فعال در زمینۀ حقوق بشر انجام دادهاند اندك اندك این امکان و فرصت را در برابر خود گشوده میبیننـدکه بتوانند با شکایت به نهادهای بینالمللی دولتمردان خود را مورد تعقیب کیفـری و حقـوقی قـراردهند. این پدیده در سابق نه تنها وجود نداشت بلکه مورد بی مهری فلاسفۀ حقـوق و سیاسـت هـمقرار گرفته بود. علی ای حال، در پایان این مقاله تو جه به دو نکته را ضروری میدانم:

 

اولاً، اصطلاح »پست مدرن« هرچند به معنای دورة بعد از مدرنیسم میباشد، اما هرگز به دنبـالالقای مفهوم »گذار« از دورة مدرنیته نیست. در واقع، بهرغم اینکه حقوق کیفری مدرن و همینطـورحقوق کیفری کلاسیک دارای سرآغاز مشخّّصی میباشند که آن را از حقوق کیفری سابق بـر خـودتفکیک میکند حقوق کیفری پست مدرن چنین خصیصهای ندارد و نمیتوان مرز دقیقی بین ایـنآموزهها و آموزههای حقوق کیفری مدرن برقرار کرد. البتّّه همانطور که گفتیم ابتـدای شـکلگیـریاندیشههای پست مدرن به اواخر قرن گذشته باز میگردد ا مـا نـه بـه ایـن معنـی کـه در آن دوراناندیشههای مدرن به پایان حیات خود رسیده باشد. به عبارت دیگـر، در حـال حاضـر اندیشـههـایپست مدرن حقوق کیفری در کنار اندیشههای مدرن آن همزیستی دارنـد ، امـا ایـن همزیسـتی بـهیقین مسالمت آمیز نیست. چارچوب اصلی حقوق کیفری کشورها مبتنی بر همان آموزههای مـدرناست اما مخالفتهای پست مدرنی با این آموزهها نیز وجود دارد.

 

ثانیا، برخی از اصول و قواعد حقوق کیفری مدرن تحت تأثیر آمـوزه هـای پسـت مـدرن بـاچالشهاًیی مواجه شده است. امروزه، دیگر اصل قانونی بودن جایگـاه واقعـی خـود را نـدارد وشخصی بودن مجازاتها هم قادر به تأمین مصالح مختلف کشورها نیسـت . تعـاریف در حقـوقکیفری امروزی بر خلاف دغدغههای موجود در اندیشههای لیبرال و مدرن به گونهای مـبهم وقابل تفسیر و دارای بافت باز هستند تا هرچـه بهتـر مصـالح سیاسـی و اجتمـاعی دولـتهـا رابرآورده نماید. همچنین، بر خلاف آموزههای مدرن امروزه میتوان از مسئولیت کیفری دولتها و سران آنها در داخل یک کشور صحبت کرد بدون اینکه به جایگـاه مقتـدر حکومـت سیاسـیخدشهای وارد شود.

 

منابع  الف) فارسی 

 

 

    1. بیکس، برایان ،(1389)، فرهنگ نظریۀ حقوقی، ترجمه: محمد راسخ، چاپ اول، نشر نی.

 

    1. جعفری، مجتبی ،(1392)، جامعهشناسی حقوق کیفری؛ رویکرد انتقادی به حقوق کیفری، چاپ نخست، نشر میزان.

 

    1. جعفری، مجتبی ،(1391)، رویکرد جنبش مطالعات انتقادی حقوق به حقوق کیفری، رساله دکتری دانشـکده حقـوقدانشگاه شهید بهشتی، به راهنمایی: دکتر باقر شاملو

 

    1. جعفری، مجتبی ،(1394)، مقدمه علم حقوق کیفری، چاپ نخست، انتشارات میزان.

 

    1. جعفری، مجتبی،(1392)، نقش گروههای فشار در شکلگیری، اجرا و تحـول حقـوق کیفـری، دایـره المعـارف علـومجنایی، کتاب دوم، زیر نظر: علی حسین نجفی ابرندآبادی، بنیاد حقوقی میزان

 

    1. خالقی، علی ،(1388)، جستارهایی از حقوق جزای بینالملل، چاپ اول، انتشارات شهردانش.

 

    1. روسو، ژان ژاك ،(1385)، قرارداد اجتماعی: متن و در زمینه متن، هیأت تحریریه: ژرار شومین، آنـدره سـنیک، کلـودمورالی، ژوزه مدینا، ترجمه مرتضی کلانتریان، نشر آگه.

 

    1. کوریک، جیمز آ ،(1384)، رنسانس، ترجمۀ آزیتا یاسائی، تهران: انتشارات ققنوس.

 

  1. وکس، ریموند ،(1389)، فلسفۀ حقوق؛ مختصر و مفید، ترجمۀ باقر انصاری و مسلم آقایی طوق، چـاپ اول، انتشـاراتجاودانه.

 

ب) انگلیسی

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:07:00 ب.ظ ]




/22

«عبدالقاهر جرجانی… بلاغت و تأثیر را منحصر در حوزة ساختارهای نحوی زبان می داند و آن را علم معانی النحو می خواند. منظور او از علم معانی نحو آگاهی شاعر و ادیب است از کاربردهای نحوی زبان و اینکه هر ساختاری در چه حالتی چه نقشی می تواند داشته باشد» )2934 : 92(.

در این دیدگاه جرجانی بلاغت را از ساحت اجزای منفرد کلام دور می داند و معتقد است بلاغت را باید در حسن تألیف جست. بااینوصف، بافت اجزاء در کنار هم اهمیّت فوق العاده ای می یابد؛ به طوری که اگر یک جزء کوچک جابه جا شود، این بافت           به هممی ریزد؛ در نتیجه ،در نظریّة نظم جرجانی بحث از سنجیدهبودن وضعیّت قرارگیری کلمات در کنار هم است؛ یعنی قانون نحو کلام:

«بدان که معنی نظم کلام این است که اساس کلام را آن گونه که علم نحو اقتضا می کند، بگذاری و کلام را بر پایة قوانین و اصول این علم بنا کنی و روش هایی را که کلام بر آن اساس می آید، بشناسی و از آن راه ها منحرف نشوی و حدود و مرزهایی را که برای تو تعیین شده است، نگهداری» )جرجانی ،2953: 294(.

اماّ همان طورکه گفتیم مقصود او از نحو، صرفاً نحو از دیدگاه دستورنویسان دوران نیست، بلکه او به چیزی فراتر از مسائل نحویان و صحت کلام اشاره دارد و می توان گفت: «از همین زاویه است که او برای تک تک واژگان ارزش زیباشناختی خاصی قائل نیست. از دید جرجانی هیچ کلمه ای بهخودی خود زشت یا زیبا نیست، بلکه شیوة قرارگرفتن کلمات در کنار یکدیگر، میزان زیبایی و خوش آهنگی لفظ را معلوم می کند» )مشرف ،2935: 041(.

نظریّة نظم جرجانی از برخی جهات شباهت بسیاری با نظریات ساخت گرایان دارد. در بوطیقای ساختارگرا، تودوروف )T. Todorov( از دو نوع رابطه در متن سخن می گوید: یکی روابط مبتنی بر حضور و دیگری روابط مبتنی بر غیاب. او سپس توضیح می دهد که روابط مبتنی بر غیاب، روابطی معنایی و نمادین هستند که زبان شناسی از آنها با عنوان «روابط جانشینی کلام» یاد می کند؛ روابط مبتنی بر حضور نیز به آرایش و ساختمان اثر تعلق دارد و در زبان شناسی ذیل بحث «روابط همنشینی کلام» مطرح می شوند. او می افزاید در بحث از روابط مبتنی بر حضور، صحبت از جنبة نحوی کلام است: «جنبة نحوی… تا زمانی که فرمالیست های روسی در دهة بیست سدة حاضر آن را موردبررسی قراردهند، بیش از دیگر جنبه ها مطرود مانده بود. از آن پس، این جنبه در

21/

کانون توجه پژوهشگران و به ویژه کسانی قرارگرفت که دارای گرایش های ساختاری هستند» )تودوروف ،2931: 90(. 

هرچند روابط متنی که تودوروف آنها را از هم تفکیک می کند تا حدّ زیادی در هر متن در هم تنیدهاند و بر هم اثر میگذارند و همین اثر متقابل ساخت و معناست که راه های عبور متن ادبی را از مرزهای ترجمه مسدود می سازد، امّا اساساً در بررسی ها ناچار از تفکیک این دو حوزه خواهیم بود .

حال برای توضیح آنچه انوری در القای ظرایف معنایی و بلاغی خود از آن بهره جسته است، ناگزیر از پرداختن به نحو کلام و آرایش و ساختار گفتار او هستیم و شاید بهتر است بگوییم، براساس نظریّّة نظم جرجانی یا نظریّات ساختارگرایان لازم است از مفردات کلام او عبور کنیم و به روابط بین این کلمات در محور همنشینی کلام بپردازیم.

در این مختصر بر برجسته سازی نحو شخصی انوری در غزل ها و رباعی های او تأکید خواهیم داشت. به این دلیل غزل ها و رباعی ها در یک دسته بندی قرارگرفته اند که از حیث ویژگی های نحوی کلام، کاملاً هم سو و همانند هستند. در بررسی این بخش از دیوان خواهیم دید که اساساً هنر انوری بیشتر در محور همنشینی کلام اوست تا محور جانشینی. این موضوع در مقایسة اشعارش با شاعری همچون خاقانی نمود بیشتری خواهد یافت. آنچه در این مقاله بررسی شده است، نحوة رفتار شاعر با افعال، ترکیب های کنایی، حروف و عنصر تکرار است و خواهیم دید که در ابیات بسیاری، ساخت جملات ،دو بخشیبودن مصراع ها را بهبازیمی گیرد و معنا را تداوم می بخشد تا تداوم معنای عشق را در ابیات عاشقانه به ذهن متبادر کند؛ عاشقانه هایی که اساساً برای نخستینبار در غزل های او تشخص ادبی می یابند و در قرن هفتم در غزلیّات سعدی به اوج می رسند .اگرچه به نسبت حجم کلی ابیات او در دیوان، حجم ابیات غزل ها و رباعی ها اندک است، وقتی او را با شاعران هم دوره یا پیشین خود قیاس می کنیم، درمی یابیم که او به حق غزلسرایی پرکار است و البته تعداد غزل ها و رباعی های او کم نیست. خانلری از او در کنار عطار، خاقانی و جمال الدینعبدالرزاق نام می برد که بیشترین تعداد غزل را تا این دوره دارند )2913: 201( و محجوب در بحث از غزل می گوید: انوری نخستین شاعری است که غزل سرایی در دیوان او رنگ و رونق می گیرد و غزل های او چنان شیوا و روان است که می تواند با غزل های سعدی پهلو بزند. وی سرودن غزل های بسیار را از عوامل

/26

مهمی می داند که باعث امتیاز انوری از دیگر قصیده سرایان سبک خراسانی شده و ترکیب دیوان او را به شاعران قرون بعد مانند کرده است؛ به عقیدة محجوب این نکته نوید دهندة تحولی در شعر است. او می افزاید: «در دیوان انوری در برابر 143 قصیده 911 غزل وجود دارد و در میان شاعران خراسانی، وی نخستین شاعری است که چنین نسبتی بین غزل ها و قصیده هایش وجود دارد» )محجوب، بی تا: 131(.  

 

  1. بررسی نحو زبان انوری در غزل ها و رباعی ها

2-1. چگونگی به کار گیری فعل

برخورد انوری با این نقش دستوری از زبان، جای بحث و واکاوی دارد. تعداد زیاد افعال ،استفاده از صورت های مختلف صرفیِ یک وجه فعلی در بیت، بسامد فراوان وجه فعلی «گفتن» و بهره گیری ویژه ای که انوری از افعال پیشوندی دارد و موارد دیگری که در بحث از «تکرار» به آنها خواهیم پرداخت، در دیوان او به ویژگیهایی بدل می شوند تا اشعار او را از دیگر شاعران متمایز کنند.

 

211. به کارگیری بیش از دو فعل در یک بیت

در ابیات انوری به ندرت می توان بیتی یافت که تنها یک فعل در آن باشد. بیش از 11 درصد ابیات دیوان وی، دو فعل یا بیش از دو فعل دارند؛ بنابراین، در هر بیت دو یا چند جملة مستقل یا پیوسته وجود دارد. با زیادشدن تعداد افعال، جمله ها کوتاه و ساده می شوند و این مطلب زبان شعر را از زبان رسمی دور و به زبان محاوره نزدیک می کند .در یک جامعة آماری کوچک از غزل ها که تصادفی گزینش شدهاند و از صفحة 354 تا 124 دیوان را دربرمی گیرد، جمعاً 521 بیت وجود دارد که 149 بیت آنها سه فعل یا بیشتر از سه فعل دارند؛ یعنی در 99 درصد ابیات بیش از سه فعل وجود دارد که این آمار برای تعداد افعال قابلتوجه است. با کوتاهشدن جمله ها برقراری ارتباط با مفهوم بیت و درک و دریافت آن بسیار ساده می شود.

 

     تا دل مـــن بــ ردهای قصـــد جفـا کـــ ردهای نـــی بـــر مـن بوده ای نی غم من خورده ای

                                           )انوری ،2935: 141(   چـه می کنـی بــه چـه مشغولی و چه می طلبی چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد

                                                                               )همان: 311(  

 

 

 

22/

212. بسامد زیاد فعل «گفتن»

 با به کاربردن فراوان این فعل، انوری گفتوگوهای بی شماری را در میان ابیات ترتیب می دهد و اساساً گفتگو، زبان شعر او را به زبان محاوره سوق می دهد. در میان غزل ها و رباعی ها 133 بیت وجود دارد که در آ نها صورت های صرفی متفاوت فعل گفتن         بهکاررفته است و در بسیاری از ابیات، این فعل چندبار تکرار شده است. اساساً عنصر گفتوگو در غزل ها و رباعی های انوری هویّتی مستقل می یابد تاجاییکه گویی شاعر را به سوی گفتاری نمایشی پیش می برد و تصاویری در ذهن خواننده حک می کند:

 

      گفتــم یارب چـــه عیش ها کنمـی مــن               گـــر ز وصــال تــوام کســی خبــر آرد

                                                                                                             

     هجــر تـــو را ز این حدیث خنده برافتاد                  گفت کـه آری چنیـــن بــوَد اگــــر آرد

                                                                               )همان: 311(

در این گفتوگو با جانبخشیدن به هجر و توصیف حالت او در زمان سخنگفتن )هجر تو را ز این حدیث خنده برافتاد( شاعر گفتاری پویا، سالم و طبیعی شکل می دهد.

 

       چـــون مــــرا دیـــد ساعتـــی از دور             آن بت نیـــکخــواه نیــ کانـــدیـش

                                                                                                             

       بـــه اشـارت نهــــان ز دشمــــن گفت                     کــه السـّــلام عــلیــک ای درویــش

                                                                               )همان: 351(

همان طور که از شواهد برمی آید، در گفتوگوها اغلب، حالات و فضا نیز وصف می شود و این تصویریشدن گفتار، در کنار سادگی زبان، در خدمت طبیعیشدن و مملوسبودن آن است.

      عقـــل با دل گفت کـــانــدر باغ عشــق           گــرچـــه بــر شاخ وفا بــاری نمانـد

                                                                                                             

       یــادگــاری هــم نمانـــد آخــــر از آن          دل بـــه بــادی سـرد گفت آری نماند

                                                                               )همان: 394(  

علاوه بر فراوانی بسامد وجه فعلی گفتن، عنصر پرسش نیز در اشعار انوری به تقویت گفتوگو یاری می رساند. بابک احمدی آنجا که از منطق مکالمة باختین سخن         بهمیانمی آورد، می نویسد: «واژة پرسش و مترادف های آن در عنوانِ بیشتر آثار باختین بهکاررفته است… . پرسش یکی از مهم ترین پایه های تداوم مکالمه است» )2933: 19(.

 

داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم؟          وز تو به جز غم تو نصیبی دگر ندارم؟

                                                                 )انوری ،2935: 331(

پیتر وستلند )Peter Westland( در کتاب شیوه های داستان نویسی، گفتوگو را یکی از عناصر اساسی در ایجاد ارتباط بین اشخاص و پیشبرد وقایع می داند و معتقد است که به کمک این عنصر خواننده با اشخاص داستان احساس نزدیکی بیشتری می کند )2932:

/21

211(. بابک احمدی دربارة باختین می گوید: «آشکارا تمامی مباحث چهار دورة فکری باختین را یک اندیشة مرکزی به یکدیگر پیوند می زند: معنا را فقط در مناسبت میان افراد می توان ساخت و معنا در مکالمه ایجاد می شود» )2933: 13(. در شعرهای عاشقانة انوری، عنصر گفتوگو یکی از دلایلی است که شاعر به یاری آن به فردیّت مستقل سبکی دست می یابد؛ عنصری که پیش از او در غزل های عاشقانه تا این اندازه تشخص نیافته بود. وجود این عنصر به شعر جنبه ای روایی میبخشد و ارتباط مخاطب را با آن ساده تر می کند.  

 

22. چگونگی به کارگیری ترکیب ها در دیوان

در دیوان انوری ترکیب ها و کنایات بسیاری وجود دارد، امّا این ترکیب ها به صورت یکسانی توزیع نشده اند. حجم کل دیوان 2405 صفحه است که 352 صفحة آن به قصیده ها و قطعه ها و 132 صفحة آن به غزل ها و رباعی ها اختصاص دارد؛ بنابراین ،39 درصد دیوان را قصیده و قطعه و 13 درصد را غزل و رباعی تشکیل می دهد. باوجوداین، درصد ترکیب ها و کنایات در غزل ها و رباعی ها بسیار بیشتر است. چنین توزیعی اساساً قابلمطالعه و تأمل است .انوری در این بخش از دیوان بیشتر از کنایه ها بهره می گیرد تا از زبان رسمی. این مطلب زبان غزل های او را به زبان معیار نزدیک می کند و به آن تشخص سبکی می بخشد؛ تاجاییکه در تعداد زیادی از ابیات چندین ترکیب آمده است. شفیعیکدکنی دیوان انوری را سرشار از کنایات و تعبیراتی می داند که در شعرِ کمتر شاعری از معاصران او نمونه اش را بدان وفور می توان یافت. وی دراینباره می گوید:

«انوری خود این زبان ساده و طبیعی را از تأمل در همین امثال و حکم عامیانه و رایج در زبان کوچه و بازار آموخته است… . غنای زبان شعر او به لحاظ اشتمال بر لغات و ترکیبات و کنایات و تعبیرات زبان عصر رهین… دقت هاست» )2931: 39(.

 

وایــن کـــارد بـــر استخوان رسیـده ست                           )انوری ،2935: 333(

 

ایـــن آب ز فـــرق بـــرگذشته ست

 

تا عشــق مـــن ســزای تو در آستین کند

 

گویــد کــه دامن از تو و عهد تو درکشم

                                     )همان: 391(

 

 

هنـــوزت آب خـوبـــی زیــــر کــاه است                                     )همان: 335(

 

بسا خـــرمــن کـــه آتش در زدی، باش

 

عشـقــت ار آب بــــر جــهـــان رانــــد

 

در جـهـــان بــــرنیـایـــد آب بــه آب

 

 

                                                    )همان: 315( /23دل پوستیـن به گازر غم داد و طرفه آنک                  روز و شبــم هنـــوز همــی پوستین کنـد

                                                                              )همان: 391(

همان طور که می بینیم در این پنج بیت، ده ترکیب کنایی وجود دارد: آب از فرق برگذشتن، کارد بر استخوان رسیدن، دامن از چیزی یا کسی درکشیدن، سزای کسی را در آستین او کردن، خرمن کسی را آتش زدن، آب زیر کاه داشتن، آب به آب برنیامدن، آب بر چیزی راندن، پوستین به گازر دادن و پوستین کردن. در میان غزل ها و رباعی های دیوان انوری بسیارند از این دست ابیات که شاعر در آنها به تمامی، از زبان کنایه ها بهره می گیرد تا مفهوم موردنظر خود را انتقال دهد؛ یعنی تمام پیکرة بیت از ترکیب

پایان نامه

کنایی شکل گرفته است، بی آنکه مخاطب ذرّه ای حس کند ترکیب به زحمت در ساخت جمله نشسته است. شمیسا در کتاب بیان آنجا که سخن از کنایه و سبک شناسی است، می گوید: «توجه به کنایات در سبک شناسی مهم است؛ زیرا فقط کسانی که به زبان تسلط کافی دارند می توانند از این باب استفاده کنند» )2931: 112(.

 

29. پیوستگی دو مصراع

در ابیات انوری بههمپیوستگی دو مصراع به لحاظ معنایی، بسامد فراوانی دارد. ساخت نحوی زبان انوری از دولختیبودن مصراع ها عبور می کند و این مرز را بهبازیمی گیرد. جمله های شاعر طی یک بیت تداوم می یابند و این امتدادیافتنِ معنا که طی بیت های عاشقانه در خدمت تداوم مفهوم عشق است، نیز بهسادگی و روانی کلام یاری می رساند و ساخت نحوی شعر را به نحو پایه و معیار نزدیک می کند. در یک جامعة آماری کوچک که 14 صفحه از دیوان را شامل می شود، از میان 521 بیت، در 154 بیت تدوام معنایی وجود دارد؛ یعنی 01 درصد از ابیات به لحاظ معنایی مصراع های بههمپیوسته دارند.

 

    ســر مگـــردان از مـــن و ای جان مــرا          در هـــوای خویش ســرگـــردان مکن

                                                                  )انوری ،2935: 141(  

       دوســت تـویـــی، کــاج بــدانستمـــی            کـــز تـــو بــه پیش که به افغان شوم

                                                                               )همان: 310(  

 

22. چگونگی به کارگیری تکرار

در کتاب موسیقی شعر دربارة تکرار چنین می خوانیم: «بنیاد جهان و حیات انسان ،همواره بر تنوع و تکرار است؛ از تپش قلب و ضربان نبض تا شد آیند روز و شب و توالی فصول، و در نسبت خاصی از این تنوع و تکرارهاست که موسیقی مفهوم خویش را

/93

بازمی یابد؛ یعنی نظام افضل به تعبیر نویسندگان رسائل اخوان الصفا…» )شفیعیکدکنی، 2934: 914(. 

همیشه در نخستین نگاه به هر متن، عوامل تکراری آن به نظر یکسان می رسند، امّا خوانندة تیزبین با نگاهی دقیق تر همواره درمی یابد آنجا که متن، اثر هنری است، مکررشدن واژه ها یا آواها غیر از تکرار زبان چیز دیگری را نیز تکرار می کنند؛ بر بار موسیقایی متن می افزایند و گاه بار معنایی دیگرگونه ای را خلق می کنند. در دیوان انوری تکرار دستکم شش گونه دارد که دو نوع آن در این متن سبکساز بوده است. ما در اینجا بهاختصار هر شش مورد را توضیح میدهیم.

 

221. تکرار عینی واژهها

 نوعی از تکرار در ابیات انوری همان است که در اشعار شاعران دیگر هم فراوان است؛ واژه یا واژه هایی عیناً تکرار می شوند. وقتی با تکرار فعل مواجه ایم، اغلب شاهد مکررشدن فعل امر هستیم که اصولاً برای تأکید است و به لحاظ زیبایی شناسی ارزش هنری چندانی ندارد. این شیوه در میان شاعران بسیار معمول است. انوری نیز ازایندست تکرارها بهکاربرده است: 

مکــن جان مکــن جان مکـن جان مکن

                        )انوری ،2935: 141(  

 

سخــن بازگیـــری ز چاکـــر همـی

 

از چنیـــن پرهیــز پرهیــــز ای غــلام                                  )همان: 355(  

 

چنـــد پرهیــزی از این پرهیـز چند

 

درآ درآ که ز تو کار ما بـــه جـــان آمـد                                  )همان: 311(

 

عجب عجب که تو را یاد دوستان آمد

 

 

222. تکرار ساخت

در نوع دیگری از تکرار که تکراری هنری است، انوری با بازی های نحوی، تکرارها را از نظر خواننده پنهان می کند. شاعر با تغییر جایگاه واژههایی ثابت در محور همنشینی کلام، معنای جمله را تغییر می دهد و با ایجاد این تغییر در زنجیرة گفتار، گویی تکرارها از چشم خواننده پوشیده می شود: 

 

کــز جملـة جهان کم جان من گرفته ام                                 )همان: 353(

 

ترسـم که جان من کم من گیرد از جهان

 

وز تــو تــوان غم بــه غنیمت شمــرد                                )همان: 324( 

 

جــــز بــــه غنیـمت نشمـــارم غمـت

 

91/

خــــویشتـــن را بــــدان نمــــی آرم                                 )همان: 332(

 

خویشتــن را بدیـــن میــار چـــو مــن

 

دورم از روی تـــــو دور از روی تـــــو                                 )همان: 141(

 

تُــرک مــن! ای مـــن سگ هنـدوی تو

 

از دست شـــدی و ســــر بـــرآوردی                                 )همان: 123(

 

چــون دست ز عشـــق بـــر سـر آوردم

 

نـــه بــــر بـــالای مــن کاری بیفتاد                                )همان: 311( 

 

مـــــرا افتـــاد بـــا بــــالای او کـــار

کوروش صفوی آنجا که سخن از تکرار بهمیانمی آید، ذیل عنوان «تکرار ساخت» از قابلیّتی در زبان فارسی صحبت می کند که در آن عناصر سازندة جمله، به شرط مشخصبودن نقش هریک، می توانند آرایش های متفاوتی داشته باشند. او برای جملة «او کتاب را برای من خرید.»، 10 آرایش یا ساخت مختلف ارائه می کند، امّا وقتی صحبت از شعر است، می گوید عنصر وزن تنوع این ساخت ها را بسیار محدود می سازد:        

«بدینترتیب، شاید بتوان گفت که آرایش عناصر سازندة جمله در نظم، اگر نگوییم کلاً،   دستکم تا حدّ زیادی به حفظ وزن وابسته است» )2939: 112(. او در ادامه، تکرار یک ساخت مشخص را در بالابردن نظم موسیقایی مؤثر می داند: «حال اگر این آرایش یا ساخت تکرار شود، طبعاً می تواند نظم موسیقایی بیشتری القاء کند، حتی اگر آرایش     انتخابشده در زبان هنجار بهکار نرود» )همان(.  

انوری در اشعار خود هم از تکرار ساخت بهره می گیرد و هم از تنوع ساخت .اساساً همین نوع از تکرار است که به غزلیّات و رباعی های انوری جلوه ای خاص می بخشد و سبک گفتاری ویژه ای می آفریند که نوع کامل شدة آن را می توان در غزلیّات سعدی جست و جو کرد. بهره گیری از صنعت تکرار، با چنین شگردهایی در میان غزلیّات و رباعی های انوری فراوان دیده می شود؛ تکرارهایی که بدینترتیب بر بار موسیقایی متن بیشازپیش میافزایند و ارزش هنری متن را ارتقا میدهند.

 

 

229. تکرار صورت های صرفی متفاوت از یک بن فعلی در یک بیت

انوری برای پنهانکردن تکرارها از نگاه مخاطب، از امکانات مختلف زبان بهره می گیرد .یکی از نقش های دستوری که برای این منظور از آن استفاده می کند، فعل است. او تکرار فعل را به گونه های مختلف به ساختی هنری بدل می سازد و خواننده را از بار موسیقایی این تکرار برخوردار می کند. در یکی از این  شیوهها به جای تکرار عینی فعل، صورت های

/92

صرفی مختلفی از یک بن فعلی در بیت تکرار می شود .بهاینترتیب، تکرار فعل دیریاب میشود و این روش بر هنریبودن تکرار می افزاید. این شگرد در میان غزلیاّت و رباعی های دیوان انوری بسیار پربسامد است:

 

 

دانی که اگـــر بـــی تـو بمانم بنمانم                     )انوری ،2935: 333(

زاین بیش ممان در غم خویشم که از این پس       

 

مـــن چــه می گویم که آری می کشم                                )همان: 331(

تـــو مـــرا گویـــی کشیـــدی درد و غــم              

 

چـــه دارم جـــز غم هجـــران ندارم                                )همان: 334(

مـــرا گــــویـــی ز پیـــونـــدم چــه داری            

 

222. تکرار فعل با تغییر بخش پیشین آن

انوری در شیوه ای دیگر از تکرار فعل، با تغییر بخشی که پیش از فعل می آید، معنای آن را تغییر می دهد. در مطلب بعدی نیز خواهیم دید که شاعر با تغییر پیشوندها به همین هدف دست می یابد.

صــد شاخ نشاطم چو درآمــد به بر آمد                                 )همان: 311(

 

زآن قــد چو شاخ سمن و روی چو گلبرگ

 

کش از مـــن نیایــد کـــه بـاور نیایــد                                 )همان: 391(

 

بــه پیغامش از حــال خـــود بازگــویــم

 

ایـــن صبــح وصال تـــو برآیــد آخــر                                 )همان: 110(

 

بـــر مـــن شب هجــر تـــو سرآیـد آخر

 

 

221. تکرار فعل )با صورت صرفی واحد( با پیشوندهای مختلف

شاعر در برخوردی هنرمندانه با واژگان، صورت صرفی یکسانی از فعل را در بیت تکرار می کند، امّا به کمک پیشوندهای مختلف بار معنایی آن را تغییر می دهد. با خوانش چنین متنی، آوایی مشابه به گوش می رسد و در عین حال، لذتّ تکرار گوش نواز آواها با درک و دریافت معنایی متفاوت صدچندان می شود. از افعال پربسامدی که به این روش در ابیات آمده اند، «آمدن» و «گرفتن» را می توان نام برد.

 

 

دل راه صــــلاح بـــرنـمـــی گیـــرد         

 

حسنش از رخ چــو پـــرده بـــرگیـرد        کــردم همـــه حیلــه درنمــی گیــرد                                )همان: 320( مــــاه واخـجـلـتــــاه درگیـــــــرد

 

 

یـــار مــا را بــــه هیـــچ بــرنگرفت                                                 )همان( وآنچـــه گفتیــــم هیـــچ درنــگرفت                                )همان: 310( 

 

99/

با مــــن ایــن جور تو از حد درگذشت                                )همان: 319(

 

رایت حسن تـــو از مـــه بـــرگذشت

 

ز دل نـــو بــاز عشقـــی درگــرفتــم                                 )همان: 334(

 

دل از خوبـــان دیـگـــر بـــرگرفتــم

 

بـس کس کـــه ز جـــان و دل بـرآمد

                                )همان: 319(

 

زلفت چـــو بـــه دلبـــری درآمــــد

 

چــــو نــــوری بــه کارم همی درنیاید                                 )همان: 391(

 

چـــو کــاری ز یــارم همـی بـرنیایــد

 

226. تکرار فعل )با صورت صرفی متفاوت( با پیشوندهای مختلف

گاهی شاعر در تکرار فعل هم صورت صرفی و هم پیشوندهای فعلی آن را تغییر می دهد:

چه گویـی غم تـــو بــدان ســر درآرد             کـــه در سایــــة دولتش ســر بـرآرم

                                                                               )همان: 331(

تـــو داری سـر آن کـه در کار خویشم               ز پـای انـــدر آری و ســـر درنیــاری

                                                                               )همان: 119(

ز چـــه بیــرون بـــه نــازی درگرفتم         بــرون ز انـــدازه نـــازی بـــرگرفتـی

                                                                               )همان: 121(

 

21. چگونگی به کارگیری حروف

حروف آن دسته از واژهها هستند که معنا و موجودیّت آ نها به جملهای  وابسته است که در آن بهکارمی روند. در تعریف حروف چنین گفته می شود: «معنی مستقلی ندارند و در سخن برای پیونددادن کلمه ها یا جمله ها به یکدیگر یا نسبتدادن کلمه ای به کلمه ای یا جمله ای و یا نشاندادن نقش کلمه ای در جمله بهکارمی روند» )احمدی گیوی و انوری ،2933: 234(. حال همین حروف بی معنا وقتی در ساخت جمله قرارمی گیرند، می توانند ده ها معنی داشته باشند. بدیهی است که سخنگویان عادی هر زبان برای انتقال معنا از هنجارهای رایج زبانی بهره می گیرند، امّا هنرمند مسلط بر زبان و کارکردهای آن، قطعاً گامی فراتر از این می نهد و با زبان و امکانات بی شمار آن رفتاری متفاوت          درپیشمی گیرد. هرچه نبوغ هنرمند در شناخت امکانات بالقوة زبان بیشتر باشد ،برای آفرینش صورتی شگفت و شاعرانه در حوزة زبان تواناتر است. انوری با به کارگیری شگفت انگیز حروف و ایجاد بازی های زبانی که تا عصر او بی سابقه بوده است، نبوغ زبانی خود را بهنمایشمی گذارد.

 

/92

211. تکرار واژهای واحد بعد از حروف متفاوت در یک بیت

 در بحث از تکرار گفتیم که در اشعار انوری با تکراری هنری و شاعرانه مواجه هستیم؛ بهگونه ای که شاعر واژة مکرر را گاه در ساختی متفاوت بهکارمی برد. یکی از شگردهایی که انوری در آن، تکرار را به ساحت هنر سوق می دهد، به کارگیری حروف متفاوت )عمدتاً حروف اضافة متفاوت( پیش از واژه هایی یکسان است. بدینترتیب، هم به جایگاه قرارگیری حروف اضافه تشخص می بخشد و هم به تکرار واژه ها ارزش هنری ویژه ای می دهد. با بهره گیری از این امکان زبانی، شاعر به کمک حروف اضافة متفاوت بار معنایی تازه ای به واژه ها می دهد و تکرار واژه را به اتفاقی هنری بدل می کند:

 

شادی بــه غــم تـوام ز غم افزون است                      )انوری ،2935: 113(

 

بـا آنکه دلم در غم هجرت خون است

 

افسوس که بس گران به دست آمده بود

                               )همان: 133(

 

ارزانش ز دست مــن برون کرد فلک

 

کــه به جز روی تو چون روی تو نیست                                )همان: 331(

 

زآن ز روی تـــــو نگـــــردانم روی

 

چـــون ز جـــان خوش تری به دندانم                                )همان: 333(

 

کـــی به جـــان بـرکشم ز تو دندان

 

مـــن بـــر کنار از غم و او در کنار بود                               )همان: 301(

 

آن روزگار کـــو کـــه مرا یار یار بود

تعدادی از واژگان که در چنین ساختی بهکاررفته اند، در دیوان بسامد زیادی دارند: 

–   غم  

شادی به غم توام ز غم افزون است

                                       )همان: 113(

 

با آنکه دلم در غم هجرت خون است

 

غم طبع شد مرا چو به غم خوردنم تو شادی

                                       )همان: 125( 

 

شاد آن زمان شوی که مرا در غمی ببینی

 

– دست 

        تا       به        دست       بلات       نسپارد

                                      )همان: 344(

 

دامن      عافیت      ز      دست         مده

 

افسوس که بس گران به دست آمده بود  

               )همان: 133(

 

ارزانش ز دست من برون کرد فلک

 

 سر  

        که    دلم    عشق   او   ز   سر   نگرفت

 )همان: 310(

 

هیچ    روزی   مرا    به     سر      نامد

 

 

گرچه  برخاستی   تو   از   سر    این       

 

–   کار  

زارم اندر کار او وز کار او هر ساعتی         

 

در کار تو ز دست زمانه غمی شدم               

 

–   جان 

با این همه من ز جان به جان آمده ام              

 

کی به جان برکشم ز تو دندان                       

 

–   کنار  

آن روزگار کو که مرا یار یار بود                 

 

با چنگ بر کنار بُُد اندر کنار من              

 

–   تو  

دارم   سخنی     هم    از   تو    با    تو       

 

نی ز تو بتوان برید تا بشکیبم     /91 من    همه         عمر        بر            سر           آنم

 )همان: 333(

 کرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرا )همان: 353( ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما )همان: 353(

 جان در تن من چه کار دارد بی تو )همان: 2410( چون ز جان خوش تری به دندانم

 )همان: 333(

 من بر کنار از غم و او در کنار بود )همان: 301( مخمور تا به صبح سفید از نماز شام )همان: 353(

 مقصود   تویی     سخن     بهانه     است

 )همان: 333( نی به تو بتوان رسید تا بشتابم

 )همان: 351(

 

استفاده از این ساختار در میان غزلیّات و رباعی های انوری شواهد فراوانی دارد .مواردی که ذکر شد، بیشترین بسامد را دارند. موارد متعددی نیز هست که تنها یک یا چند شاهد دارد:

–   غوغا 

 از       غوغای            تو )همان: 141(

 است

 شور

 پر

 شهر

 

 برده ای

 غوغا

 دل به

صد هزاران

 

– میان 

 بر     میان    دارم

 )همان: 333(

 تو

 بهر

 ز

 جان

 

 دارم

 جان

 میان

عشقت    اندر

 

 

/96

–   شمار 

 این هجر بی شمار کجا در شمار بود )همان: 301(

 

دایم شمار وصل همی برگرفت دل

 

– من 

 از آن بپرس که بر من زمانه می گذراند )همان: 315(

 

ز من مپرس که بی من زمانه چون گذرانی

 

و از این دست شواهد بسیارند.

 

212. جابه جایی یا تغییر حروف اضافه

در این شیوه، شاعر به کمک تغییر جایگاه حرف اضافه ای ثابت، معنای یک ترکیب را تغییر می دهد:

بـــه ســـر او کــه عشـق او بــه سرم                 یــک بـــلا رایـــگان نـمـــی آرد

                                                                                )همان:344(  

گاه این تغییر جایگاه، سبب تغییر نقش دستوری کلمات نیز می گردد و لذّت هنری خواننده را دوچندان می کند:

 

دوش تـــا صبــــح یــار در بــر بــود          غـــم هجــران چــو حلقه بـــر در بـود

                                                )همان: 301(   چـــون دست ز عشـــق بـر سر آوردم از دست شـــدی و ســــر بـــــرآوردی

                                                                               )همان: 123(  

در این بازی شگفت حروف، گاهی شاعر واژههایی ثابت را با حروفی متفاوت         بهکارمی برد که جایگاه آنها را نیز تغییر داده است تا معنایی دیگرگونه خلق کند و درعینحال از موسیقی تکرار سود ببرد:

 

چــه باشـــد کــه من در غم او سرآیم             چـــو بـــر مـــن غــم او همـ یسرنیاید

                                                )همان: 391( چـــون چـرخ ستیزه روی با من مستیز مـــن در تـــو گریختــم تو از من مگریز

                                                                               )همان: 111(

 

219. آوردن دو واژۀ متقابل با حروف اضافۀ متفاوت یا یکسان

 انوری در بهرهجستن از حروف اضافه، گاه تقابلی در میان دو مصراع ترتیب می دهد؛ بدینگونه که دو واژة متقابل را در دو مصراع از یک بیت در برابر هم می آورد و پیش از

92/

آنها از حروف اضافه استفاده می کند. در این ساخت تقابل «میان» و «کنار» بیشترین بسامد را دارد:

تو برکناری از ما، ما در میان کارت

                                  )همان: 332(

 

ای جان و روشنایی به زاین همی بباید

 

مانـــد آنکـــه تـــو بــاز در کنار آیــی                                   )همان: 191(

 

هـــر وعـــده کــــه بود در میان آمد

 

گــرچـــه خــــود را بر کناری می کشم                                   )همان: 331(

 

عشــق هـــر دم در میانـــم مـی کشد

 

هیــچ کس بـــــر کنــــار مــــی نشـود                                   )همان: 301(

 

انـــوری در میــــان ایـــن احــــوال

 

تــــو بـــی معنــی از این غــم برکناری                                   )همان: 111(

 

تــــو را چـه در میان غم انوری راست

 

هـــرچنـــد کــــه یـــار بـر کنار است                                   )همان: 333(

 

ای دل منـــه از میـــان بـــرون پـای

 

و پس از آن تقابل «میان» و «کران» در ابیات تکرار می شود:

 

خـــویش را چنــــد بــــر کـران داری

                                     )همان: 112(

 

در میـــان دلــــی و خواهـــی بـــود

 

واجب چنان کند که چنین بر کران نباشی

                                     )همان: 111(

 

ای در میان کار کشیده به یک رهم را

 

عجب هــم در میان هـــم بــــر کـــرانی                                     )همان: 199(

 

اگر با من نی ای بی تــو نـــی ام مـــن

پــای ملامت بـــه میـــان خوش تــر است                                      )همان: 331(

 

مـــن بـــه کـرانی شدم از دست هجر

 

 

212. تکرار واژهای واحد یکبار با حرف اضافه و یکبار بدون آن

در این شیوه شاعر واژه ای واحد را در بیت تکرار می کند و با آوردن حرف اضافه در ابتدای یکی از آنها، گاه معنا را دیگرگون می سازد و گاه بر بار موسیقایی تکرار می افزاید:

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو هست آب چشم من همه چون آب جوی تو                                         )همان :145( هـــر غمـــی کـــز تـــو باشـدم حقا ای دو دیـــده بــــه دیـــده بـــردارم

                                                   )همان: 333( بی عشق تـــوام بــــه سـر نخواهد شد با خــــوی تـــو خــــوی در نخواهـد شد

                                                                              )همان: 312(

/91

ای رنـــج فــــراق روی و مـــوی تـو                جـــان و دل مــــن ز مـــن جـــدا کرده

                                                  )همان: 143( گاهی نیز در این افزودن حرف بر سر کلمات، نقش دستوری آنها را تغییر می دهد و اغلب صفت می سازد:

غـــم مــن نیستـت بـــه غـــم زآنــــم                                     )همان: 333(

 

ره فـــراکـــار خــــود نمــی دانــــم

 

گفتمت تـــا بـــه جـــان بـــه فـرمانـــم                                             )همان(

 

گفتـــی ام تا بــــه بــوسه فرمان است

 

بــــــه دردم از تـــــو دردم را دوا کـــن                                      )همان: 142(

 

به  رنجـــم از تـــو رنجــم را شفا باش

 

 

  1. 9.نتیجه

در جمع بندی کلی می توان گفت انوری برای القای هرچه بهتر ظرایف معنایی از امکانات موجود در زبان، هنرمندانه ترین بهره را می گیرد. هنر انوری بیشتر در محور همنشینی کلام است که با بررسی نحو زبان او، می توان ویژگی های مهمی از سبک فردی وی را مشخص کرد .در بررسی های انجامشده مشخص شد که بیش از 11 درصد از ابیات، دو فعل یا بیشتر دارند؛ یعنی در هر بیت، دو یا چند جملة مستقل یا وابسته وجود دارد. از طرفی بسامد زیاد وجه فعلی گفتن، به عنصر گفتوگو در میان ابیات برجستگی و تشخص می بخشد، این موضوع با کمک عنصر پرسش تقویت می شود و به شعرهای عاشقانة انوری جنبة روایی می بخشد. جمله های کوتاه، گفتار نمایشی در میان       گفتوگو ها و شیوة روایی کلام، آن را به نظم پایه نزدیک می کند و به برقراری ارتباط مخاطب با متن یاری می رساند.

چگونگی به کارگیری ترکیب ها در دیوان نیز از برجستگی ویژهای برخوردار است. تنها 13 درصد از دیوان انوری، از غزلیّات و رباعی های او شکل گرفته است. باوجوداین، تعداد ترکیب های کنایی به کاررفته در این بخش از دیوان، بیشتر از تعداد ترکیب هایی است که در 39 درصد باقیمانده آمده است. همچنین انوری در بخش غزل ها و رباعی ها ابیات بسیاری را به تمامی با ترکیب های کنایی ساخته است. این کار علاوه بر اینکه تسلط او را بر زبان به رخ میکشاند، به کارگیری هرچه بیشتر کنایات رایج در کوچه و بازار، زبان رسمی را از میان ابیات وی به حاشیه می راند. پیوستگی معنایی دو مصراع نیز در این

93/

بخش از اشعار او بسامد زیادی دارد. این امتدادِ معنا، به روانی کلام کمک و تداوم معنای عشق را تداعی می کند. 

از دیگر ویژگی های کلام انوری، عنصر تکرار است و شیوه ای که شاعر این عنصر را به کارمی گیرد. انوری با بازی های نحوی، تکرار را دیریاب می سازد. او گاه جایگاه واژههای ثابت را در ساخت جمله تغییر می دهد و از امکان تنوع ساخت در زبان بهره می گیرد و گاهی هم یک ساخت مشخص را با اندکی تغییر در واژهها تکرار می کند، امّا از برجسته ترین ویژگی های زبان انوری رفتار شگفتی است که او با حروف، به ویژه حروف اضافه دارد. جایگاه قرارگیری حروف در اشعار انوری به ویژگی سبکی بارزی بدل می شود که خاصّ اوست و بعدها به تقلید از وی در شعر سعدی به کارگرفته می شود؛ البته بحث از معانی این حروف نیز خود مجالی دیگر می طلبد .

 

منابع  

احمدی، بابک) 2933(، ساختار و تأویل متن، چاپ یازدهم، تهران، مرکز.

احمدی گیوی، حسن و حسن انوری) 2933(، دستور زبان فارسی 2، چاپ چهارم از ویرایش سوم ،تهران، فاطمی.

انوری، علی  بن محمد) 2935(، دیوان انوری، به تصحیح محمّدتقی مدرس رضوی، چاپ پنجم، تهران ،علمی و فرهنگی.

تودوروف، تزوتان) 2931(، بوطیقای ساختارگرا، ترجمة محمّد نبوی ،چاپ دوم، تهران، آگه.

جرجانی، عبدالقاهر) 2953(، دلائل الاعجاز فی القرآن، ترجمة سیدمحمّد رادمنش، مشهد، آستان قدس رضوی.

دسته‌ه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:07:00 ب.ظ ]




رنجورم از غمین زیباییم ای کبودین یاقوت! )نارسیس میگوید، ابیات 10- 11(

 

 

 

حضور «من» به خوبی نمایانگر اتصال در گفتمان است. به عقیدۀ فونتنی و زیلبربرگ )1998:

 

94(، «من در نشانه شناسی به ضمیر من در زبانشناسی محدود نمی شود. من در نشانه شناسی، یک من حساس، متأثر و اغلب مبهوت است؛ یعنی از جذبه هایی تأثیر میپذیرد که برای او بهوجود می آید. من بیشتر در نوسان است و رفتار یکسانی ندارد». درواقع، من نشانهشناسانه فضایی تنشیدر شعر والری بهوجود می آورد. حضور «من»، فرورفتن و غرقشدن در خود است که تصویرینامحسوس، اما کاملاً توانا از خود ارائه می دهد که به تدریج به غم و ناامیدی منتهی می شود.

 

در قطعه هایی از نارسیس درمی یابیم که سه مرحله در متن وجود دارد. در آغاز، نارسیس درمورد منظرۀ اطرافش )طبیعت و چشمه(- که او را احاطه کرده- به تفکر می پردازد. درواقع، نارسیس به نوعی از خود رها شده است و با به کارگیری ضمایر تو و شما و اسامی عام مانند آب و چشمه، گستردگی در گفتمان را نشان می دهد. این انفصالات گفتمانی با اتصال در گفته پردازی همراه است.

 

Que tu brilles enfin, terme pur de ma course!

 

Ce soir, comme d’un cerf, la fuite vers la source Ne cesse qu’il ne tombe au milieu des roseaux,

 

Ma soif me vient abattre au bord même des eaux. (Fragments du Narcisse, v. 1-4)

 

 

 

کاش تو درخشان شوی، واژۀ ناب سیر من

 

امشب همچنان یک گوزن، روی بر چشمه می گذارم و می گریزم گوزنی که هماره در درونۀ نیزار می افتد

 

و تشنگی ام مرا از پای می اندازد در کرانۀ آب ها )قطعه هایی از نارسیس، ابیات 1- 4(

 

در این ابیات، با تصویری از دنیای بیرون مواجهیم که در آن، انفصالات در گفتمان، همزمان در مکان، زمان و کنشگر وجود دارد. سپس نارسیس متوجه تن خود یا تصویر جسم خود در آب می شود. بهعبارتی، اتصال در گفته پردازی، جای خود را به اتصال گفتمانی )جسم کنشگر( می دهد؛ حتی پیش از آنکه ضمیر «من» وارد شود.

 

Te voici mon doux corps de lune et de rosée (v. 118)  )118 تو ای نرمین تن ماه و شبنم من )بیت

 

Je suis si près de toi que je pourrais te boire,

 

Ô visage…! Ma soif est un esclave nu… (Fragments du Narcisse, v. 139-140)

 

 

 

آن سان به تو نزدیکم که می خواهم بتوانم تو را آشامیدن

 

ای چهر من…! تشنگی ام برده ای عریان است… )قطعه هایی از نارسیس، ابیات 139- 140( مرحلۀ دوم این شعر، تفکر در باب عشق و عشاق است. نارسیس خطاب به چشمه می گوید: «از آنچه دیده ای، از آنچه منعکس کرده ای، چه چیزی در خاطرت مانده است؟» درواقع، گفتمانبه نوعی به دیالوگ تبدیل می شود که در آن، بازی اتصالات و انفصالات گفتمانی کاملاً مشهود استو حضور نشانهشناسانۀ کنشگر سعی دارد خاطرۀ جسم را حفظ کند. سپس مسائل احساسی ظاهرمی شود. درواقع، رابطه ای که جسم حساس با محیطش برقرار می کند.

 

شایان ذکر است که عشق در والری، نگاهی فاصله دار را تداعی می کند؛ زیرا فاعل خود را در آب نظاره می کند و فاصلۀ بین فاعل )نارسیس( و مفعول- که خود نارسیس است- از طریق آب بهوجود می آید. این فاصله در متن تنش ایجاد می کند و به سخن بروندل «هرچه فاصله بیشتر باشد، تنش افزایش می یابد» )گرماس و کورتز، 1986: 234(. البته فاعل احساسی با یادآوری خاطرات گذشته، فاعل شناختی نیز می شود. در کنار آب، او به یاد خوشبختی گذشته و ازدست رفته اش می افتد.

 

L’autre aimait ce cyprès, se dit le cœur de l’autre,

 

Et d’ici, nous goûtions le souffle de la mer! (Fragments du Narcisse, v. 211-212)

 

 

 

قلب با خود می گفت از دیگری، آن دیگرین این سرو را دوست می داشت و ما از اینجا، می چشیدیم نفس دریا را. )قطعه هایی از نارسیس، ابیات 211- 212(

 

سپس نارسیس کنشگر جستوجوگر می شود. او با عشق به خود در جستوجوی خویشتن است. سوژۀ احساسی که با خود و جسم خود سخن می گفت، سوژۀ شناختی می شود. آنگونه که والری در یکی از دفتر نوشته هایش می نویسد: «جسم من به خود می گفت یا به من می گفت )زیرا جسمی که با خود حرف می زند، یک «من» می سازد(: من یک حادثۀ خاص و ویژهام» )دفتر اندیشۀ 8: 414(

 

در مرحلۀ سوم این شعر نسبتاً بلند، وحدتی میان نارسیس و چشمه پدید می آید. او که در آغاز، خود را از چشمه جدا می دانست، احساس می کند با بوسه ای بر آب به او پیوند می خورد که درواقع، این بوسه نشان از مرگ دارد. او می گوید: «مرگ، وحدت بین جسم و جان است که آگاهی، بیداری و رنج این دو را از هم جدا کرده است» )والری، آنالکتا، 1960: 719(.

 

در پایان اشعار، تصویری از نارسیس را می بینیم که در آب تیره وتار می شود. جسمش محو شده است؛ درحالیکه جان و اندیشه، آگاهانه در کنار آب برجای می ماند. درواقع، از دیدگاه نشانه شناسی، کنشگر میان جان و جسم در نوسان است و در پایان یکی از آن دو می ماند. والری این مسئله را در دفتر اندیشۀ 20، صفحۀ 282 به صورت زیر آورده است:

 

«شب نارسیس را از بین می برد، او دیگر دست ها و تصویرش را نمی بیند…

 

از او جز نیرو و تفکر بر جای نمی ماند.

 

این مرگ نیست، قرینۀ مرگ است، انعکاس و بازتابی از مرگ؛ زیرا جان حضور دارد و جسم غایب است».

 

شعر نغمه های نارسیس نیز به مسئلۀ «من» می پردازد. باید اذعان داشت که این شعر با دو شعر قبلی، متفاوت و گفتوگویی میان نارسیس و چهار حوری است و قسمتی نیز گفتوگوی درونی با خود. در آن ،شاهد صحنه ای هستیم که محوطۀ باز و بیدرختی به تصویر کشیده شده است .

 

چشمه ای در مرکز آن قرار دارد که با تشعشعات ماه، روشن و اکو )الهۀ پژواک( عاشق نارسیس می شود. شعر نغمه های نارسیس، دارای هفت صحنه است و ارتباط بین نارسیس و کنشگران دیگر مانند حوریان و اکو را نشان می دهد. در این شعر نیز اتصالات و انفصالات گفتمانی وجود دارد. نارسیس نگاهش را از دنیای اطراف آغاز می کند و خطابش به طبیعت و عناصر بیرونی است. سپس به خود می پردازد. در اتصال گفتمانی با ضمیر «من» بهوجود می آید.

 

Cher CORPS, Je m’abandonne à ta seule puissance. (Cantate du Narcisse, scène II,

 

 (vers 11گرانمایه جسم، تنها خود را به قدرت تو می سپارم. )نغمه های نارسیس، بیت 11( ضمیر «من» در جستوجوی خود است و درواقع، به وضوح خود را نارسیس معرفی می کند:

 

O Narcisse, Ô Moi-même, ô Même qui m’accueilles

 

Par tes yeux dans mes yeux, délices de nos yeux

 

Je froisse l’or bruyant des roseaux radieux (Cantate du Narcisse, scène II, v. 17-19)

 

 

 

ای نارسیس، ای خود من، ای همانی که به من خوشامد می گویی از چشم هایت در چشمانم، لذت چشم هایمان را

 

من شکن می اندازم درخشش همهمهوار نیزار تفته از نور خورشید را )نغمه های نارسیس، 17- 19( در ابیات بعد نیز اتصالات گفتمانی با ضمیر «من» وجود دارد.

 

Je vous perds et j’ai tout perdu…!

پایان نامه

 

 

شما را می بازم و من همه چیز را از دست داده ام! )بیت 15(

 

Je suis seul. Je suis moi. Je suis vrai… Je vous hais.

 

منم آنکه تنهاست، منم آنکه خود منم، منم آنکه حقیقی ام…. شمایان را بیزارم. )بیت 66(

 

 

 

درواقع، تصاویر این اشعار به نوعی رابطۀ میان «من» فاعل و «من» مفعول، رابطۀ «من» و «تو»،رابطۀ «من» و جهان، رابطۀ شاهد و مشهود، میان جان و جسم است و درون مایۀ «من» در بافتتمام اشعار با موضوع نارسیس وجود دارد. در بیت 35 نغمه های نارسیس می خوانیم: «خواهم خودرا دیدن و دوباره دیدن» Je change et veux fixer که در آن ،با دو ضمیر «من» مواجهیم، من فاعلی که کنشگر جستوجوگر است و من مفعولی که شیء ارزشی است.

 

«من» در ابتدا در حالت انفصال با خود قرار می گیرد و سپس دوباره به خود متصل می شود.

 

درواقع، وجودی است که دو پاره و دو قسمت شده است. در شعر پارک جوان نیز همین تقسیمشدن «من» و رنج و درد ناشی از آن به تصویر کشیده شده است. در دفتر اندیشه های والری، این «من» تکثر می یابد و دلیل این تکثر را می توان اتصال گفتمانی دانست که در نیمۀ راه منقطع شده است. به بیان فونتنی )1999: 95(، «اگر اتصال گفتمانی در نیمۀ راه قطع شود، شخص تجزیه و تفکیک و به صورت متکثر یا دوتایی ظاهر می شود. در این صورت، ضمیر «تو» ممکن است یکی از نمودهای گفته پردازی باشد.»

 

 

 

من و تکثر من

 

والری با مراجعه به علوم و فلسفه های گوناگون سعی دارد به این سؤال پاسخ دهد: «من کیست؟» او در دفتر اندیشه های خود، ضمیر «من» را با معانی و نشانه های مختلف توضیح می دهد. شایان ذکر است که دفاتر اندیشه ها مانند پازلی هستند که باید آن ها را کنار هم چید تا بتوان دراین باره به مفهومی دست یافت. وی با جملاتی مانند «من می اندیشم»، «من تغییر می کنم»، «من می نویسم»، اگواسفر یا بهعبارتی سپهری از خود می سازد که خواننده نیز ملزم می شود به جستوجوی این «من» گاهی آشکار و گاهی نهان بپردازد.

 

همان طورکه در بخش قبل ملاحظه شد، یکی از درون مایه های اصلی آثار والری نارسیس است که هم خود را درون چشمه می بیند و هم «من» خود را در آینۀ وجدانش نظاره می کند. والری در دفتر اندیشه هایش اظهار می دارد: «پیش از آنکه خود را تعریف کنم، باید جسمم را تعریف نمایم، جسمی که مرکز لذات و درد و رنج و مرکز حواس چشایی، بینایی، لامسه و بویایی است. جسم ابزار لازم همۀ کنش های من است و «جسم من» بسیار وابسته به «من» است، من بدون جسم وجود ندارد» )دفتر اندیشۀ 3: 850(.

 

درواقع، بهتر است بگوییم «من» درحال شناسایی خود است. والری قصد دارد که هویت خودرا بسازد و تعریف مشخصی از آن ارائه دهد، اما متوجه می شود جوهری است تکه تکه، مدامدرحال تغییر، درحال شدن[4]. این موقتیبودن و تغییر دائمی هویت خود، تعریف «من» را دشوارمی سازد. «من» همان «خودی» است که مدام درحال حرکت و موضوع همۀ تغییرات است. به همینعلت، تعریف سوژه هم برای او دشوار می شود؛ زیرا سوژه تیپ ها و مدل های خاصی را می طلبد که توضیح یکایک آن ها دشوار است و هریک از آن ها مدام درحال تحول و دگرگونی است.

 

اگر از دیدگاه نشانه شناسی مکتب پاریس بررسی کنیم، درواقع، «من» کنشگری گفته پرداز است. به عبارتی، همان طورکه کریستینا ووژل )1997: 102- 103( بیان می کند «من صورتی است که هم نمودهای گفته پردازانه و هم کنشگران گفتمان را بههمراه دارد. کنشگر «من» همواره درحال تغییر است و درحال تولدی دوباره؛ و از انواع «من» تشکیل شده است؛ از یک تا بی نهایت». کنشگر «من» درواقع، محل بروز تولیدات مختلفی است که یا در جدال با هم قرار می گیرند یا با هم در صلحاند. این مسئله از قاعدۀ مشخصی پیروی نمی کند و آغاز و پایانی ندارد. درواقع، نویسنده )اگواسکیریپتور در دفتر اند یشهها( به خود ارجاع می دهد و خود را می سازد؛ آن هم در نوشته های منقطع صبحگاهی و  بهطور خستگی ناپذیر.[5] این ساختار گفتمانی، همواره درحال تغییر و تحول است و به خود بازمی گردد.

 

درواقع، در دفتر اندیشه ها، گفته پرداز سوژۀ حالتی3 نیست؛ بلکه سوژهای کنشی[6] و مرتب درحال تغییر است، به نوعی «خود را سازمان دهیکردن» است. گفته پردازی در آثار والری، از «من» آغاز می شود و در آن، کنشگران دیگری نهفته است. او به وضوح، نظامی را به تصویر می کشد که قادر است خود را بسازد، سازمان دهی کند و تمام پتانسیل خود را به مرحلۀ اجرا و کنش بگذارد.

 

این شیوۀ حضور، تنها مربوط به یک فاعل روایی نیست؛ بلکه فاعل شناختی و معرفتی نیز است.

 

در سازوکار این نظام- که تنوع اندیشه را نیز به دنبال دارد- والری قوۀ ادراک و نیروی تعقل را در جایگاه ثابتی قرار می دهد. به آن سازوکار، خصوصیت کاملاً صوری میدهد و از آن به عنوان «من هیچ» Moi zéro یاد می کند و اذعان می دارد: «همان طورکه صفر نماد هرگونه معادله ای است، A=0 «من» نیز در نگارش هرچیز نقش صفر را ایفا می کند، این هرچیز ممکن است از یک تا بی نهایت

 

 )838 :7 یادداشت( »x1 x2 ………xn=M .باشد

 

بدینترتیب، «من هیچ» از هرچیز ممکنی متمایز می شود. «منی که بهنظر می رسد به طورنامفهومی دیگری است؛ به طور ناتمامی، دیگری» )دفتر اندیشۀ 8: 533(. همچنین این من هیچ، من نمادین است که شکل شناخت به خود می گیرد.

 

گاهی در دفتر اندیشه های نویسنده ملاحظه می شود که برای والری بسیار دشوار است که «من» را تعریف کند؛ مگر به صورت «نفی چیزی». این نفی، هرازگاهی به صورت «من ناب» Moi pur نیز ظاهر می شود که درواقع، هیچ صفتی به خود نمی گیرد، تغییر نمی کند و همواره با حرف بزرگ M نشان داده می شود. در تمام دفتر اندیشه ها، همین «من» نام های گوناگونی دارد. «لحظه»، «اکنون»، «جهانی»، «غیرشخصی»، «آغازین»، «ازلی»، «اولیه»، «نورانی»، «من برتر و کامل»، «من منها»، «من مطلق» و… )دفتر اندیشه های 8، 20، 23، 18، 22، 5( که اگر با دید شرقی و مذهبی خود به آن نگاه کنیم، همان خدا یا بهعبارتی روح پاکی است که از وجود خدا در ما دمیده شده است. والری تعریف ثابت و دقیقی برای آن ندارد و در بعضی جاها اذعان می دارد که در هرلحظه، یک من ناب وجود دارد و درعین حال می توان تکثر «من» را در سازوکار زندگی ملاحظه کرد. با نگاه مذهبی و عرفانی می توانیم از آن به بازی نفس و روح تعبیر کنیم. منیتها از نفس سرچشمه می گیرند و صفات مختلفی را نشان می دهند؛ از جمله خودخواهی، بخل، حسادت، کینه و… ؛ درحالیکه روح ما پاک و خالص، تنها نظاره گر است و تغییر نمی کند. والری نیز اذعان می دارد «درحالیکه آن «من» تغییرناپذیر است، در هر لحظه منهای جدید، با نقش های جدیدی ظاهر می شود» )دفتر اندیشۀ 12: 381(؛ من نابی که زمان و مکان ندارد، مرجع مشخصی ندارد، کاملاً نمادین است و از هر تصویر و تولیدی متمایز است )دفتر اندیشۀ 15، 281(؛ نفی هرچیزی است و همان طورکه نیکل سلیقت- پیتری )1979: 370( می نویسد، «بین خود و من ناب بی نهایت قرار دارد».

 

همچنین باید افزود که در نظام بازنمایی پویای والری، نظامی از «منها» داریم که یکی نیست؛ هر لحظه به یک صورت ظاهر می شود و در هر موقعیت، یک نشانه یا نمایه است. بههمیندلیل، نمی توان جایگاه ثابت و تعریف مشخصی از ضمیر «من» در آثار والری درنظر گرفت، اما به روش نشانه شناسی مکتب پاریس می توان گفت «من» والری هم سوژۀ پراگماتیک )کنشی( است، هم شناختی و هم احساسی. سوژۀ کنشی است؛ زیرا عملی انجام می دهد و آن دیدن است: دنیا را دیدن، خود را دیدن، خود را درحال تغییر دیدن. یک سوژه درحال «شدن» و تغییر. در این تغییر، دو فعل مودال «خواستن»و «توانستن»، نقشی اساسی ایفا می کنند. پیوند این دو فعل، ساختار اساسی سوژه ای را تضمین می کندکه به کنش های خود و محیط اطراف آگاه است. سوژه شناختی است؛ زیرا دانش و فرهنگی را انتقالمی دهد؛ در جستوجوی هویت خود است که پیوسته تغییر می کند. سوژه احساسی است؛ زیرا لذت، درد و رنج را اظهار می کند. سوژه ای که هم در گفتمان است و هم از گفتمان جداست. هنگامیکه در حال انفصال قرار می گیرد، منبسط و به شکل های مختلفی ظاهر می شود و درحالیکه گفته پردازی می کند، از «خود» نیز می گوید. درونش را باز می کند و همواره درحال تغییر است. بههمینسبب، جستوجویش، یک جستوجوی معرفتی است. در ثانی گفتمان والری، خودارجاعی

 

Autoréférentiel است؛ پیوسته به خود ارجاع می دهد و همواره باور و دانش خود را در نظام ارزش های اجتماعی، فلسفی و مذهبی به چالش می کشد. نویسنده مدام «خود» را می بیند و در پی شناخت خود است. درعین حال من نابی را می بیند که هیچ ویژگی خاصی ندارد و از آن گاهی به «عشق» تعبیر می کند. در تحلیل های نویسنده، «دیگری» هم ظاهر می شود که بهنظر می رسد درمقابل

 

«من» جایگاه ویژه ای دارد. این «دیگری» در درون خود است که در بحث بعد به آن می پردازیم.

 

 

 

همانیت و غیریت

 

همان طورکه پیش از این بارها اشاره شد، تمام تلاش والری، یافتن هویت خود بود؛ آن هم در این منهای مختلف و متفاوت که هم به عنوان سوژه و هم به عنوان موضوع جستوجو، در هر لحظه به یک صورت ظاهر می شوند. مونتین فیلسوف قرن شانزدهم نیز می گفت: «هرکس مقابل خود را نگاه می کند. من درونم را نظاره می کنم. من سروکارم تنها با خودم است. من خود را کنترل می کنم. خود را می چشم. به دور خودم می چرخم» )پوله، 1977: 53(. والری نیز می پرسد: «من که هستم؟ کجا هستم؟» و این پرسشها سرآغاز جستوجویی هستیشناسانه است. در دفتر اندیشۀ 8 صفحۀ 17 می خوانیم: «من. تو چه کسی هستی؟ این پرسش دو پاسخ دارد:

 

A من فلان آقا هستم؛ در این تاریخ متولد شده ام؛ با چنین سرگذشتی، با این رنج ها، با آن دردها و این احساسات و… ؛ B من همانم که هستم؛ کسی که سخن می گوید؛ کسی که پاسخ می دهد. من فلان آقا هستم، ولی همانی نیستم که این سؤالات را می پرسد. کسی که نمی داند چه کسی است.

 

پس چه کسی از من می پرسد؟ او کیست؟ چه کسی از آن بی اطلاع است؟ چه کسی؟ در هنگامبیداری، «منی» به نام B در انتظار است و «منی» به نام A را می پذیرد و بدینترتیب یک «من» کاملMoi از این پرسش و پاسخ بهوجود می آید.» موقعیتی که والری توضیح می دهد، «من» Moi را در یک نظام پویای پرسش و پاسخ تشریح می کند که سعی دارد هویت خود را که دارای درجات متعدد است، بازشناسد. ضمن اینکه نمی تواند روی هریک از آن ها متوقف شود؛ زیرا «تولد من»، «تاریخ من»، «حرفۀ من» و در یک کلمه «گذشتۀ من» از «من» هویتی ساخته است و هیچ یک را نمی توان انکار کرد. درواقع، «برنامۀ وجودی من» است که به «من» احساس بودن در این جهان را می دهد.

 

مسئلۀ هویت، در داستان آقای تست Monsieur Teste نیز مطرح شده است و رابطه ای بین آقای تست- انسانی که در تنهایی درونش غرق است- و والری- که همواره درپی شناسایی خود است- وجود دارد. در این داستان، «من» هم راوی و سوژه است و هم «موضوع ارزشی» که سوژه به دنبال آن است. درواقع، با دو ضمیر فاعلی «من» Je سروکار داریم و در آن، آقای تست کاملاً آگاه است که بهدنبال هویت خود می گردد که با «نفی دنیا» و «نگاه دیگران» آغاز می شود. این جستوجو در معنای کامل و اتم کلمه، جستوجوی «خوشبختی» در تنهایی است. برای آقای تست، «تنهابودن» یعنی «با خویشتنبودن»؛ از آنجاکه او سعی دارد معنا و ارزش هویت خود را بیابد، «موضوع جستوجو» نیز است و در آخر سوژه ای می شود که با دنیای بیرون در انفصال کامل و بهدنبال دیگری در درون خود است. شایان ذکر است که مسئلۀ «خود» و «دیگری» در اشعار با درون مایۀ نارسیس نیز وجود داشت. والری در دفتر اندیشۀ 23، صفحۀ 779 اذعان می دارد: «این دیگری )= من(، یکی از نقش های اساسی را در شناسایی هویت ایفا می کند.» هربار که مانند نارسیس در آب )آینۀ وجدانش( خم می شود، دیگری را می بیند که هم دور است و هم نزدیک و دیالکتیکی بین دیگری و من بهوجود می آید.

 

در اینجا برای تحلیل این «دیگری»، از فلسفۀ پدیدارشناسی و نشانه شناسی سود می جوییم. دو هویت مدنظر است: غیریت1 و همانیت2 که در پدیدارشناسی، «هویت خویش» را غیریت و هویت اشیا را همانیت می نامد. پل ریکور سعی دارد رابطۀ اصیلی میان غیریت و دیگربودگی برقرار کند که

 

 

    1. ipséité

 

  1. mêmeté

 

در اثر خودش به مثابۀ دیگری[7] آن را به تفصیل شرح داده است. او سعی دارد که «دیگری» را در«همان» توضیح دهد و اظهار می دارد برخلاف هویت بهمعنای همانیت، غیریت در معنای وحدت وانسجام با تاریخ زندگی، با دیگربودگی[8] سازگار و هماهنگ است. اندیشه های او با اندیشۀ هوسرل درتضاد قرار می گیرد؛ زیرا هوسرل «دیگری» را تغییر خویش می نامد. درواقع، از دیدگاه ریکور، پایه و اساس تفاوت «هویت» و «غیریت»، بر «تحلیل خویش» استوار است که بر هیچ «خود ثابتی» دلالت نمی کند. او از یک «من» خردشده و شکسته سخن می گوید که مشابه «تکثر من» در اندیشۀ والری است.

 

هویت برای ریکور بهمعنای «همانی» mêmeté و غیریت ipséité، هویت غیری است. تفاوت در چیست؟ در ابتدا اذعان می دارد که «چیزی» با «کسی» متفاوت است و هویت در معنای همانیت، نه تنها برای شیء بلکه برای شخص هم به کار می رود، اما هویت بهمعنای غیریت، تنها برای شخص است. هویت یعنی «مدتزمان در تغییر» که ثبات و تغییرناپذیری را نشان می دهد.

 

اینجاست که «همان چیز» به عنوان چیزی که در زمان امتداد دارد، با همان شخص متفاوت می شود.

 

برای شخص، اصطلاح ipse غیریت را بهکار می برد؛ زیرا چالش بین خود و دیگری بهوجود می آید. شایان ذکر است که اصطلاح فرانسوی خویشتن خویش soi-même، حالت ارجاعی دارد و تأکیدی بر خود است، نه مقایسه.

 

والری نیز مسئلۀ من و دیگری را به چالش کشیده است. برای او، دیگری در «خود» وجود

 

دارد. در ابتدا به تحلیل افعال دوضمیرۀ فرانسه می پردازد. Je me vois, je me dis, je me lève منی که دیگر است، ظاهر می شود: «من خود را می بینم.» ضمیر من، تصویری از چهره یا تن است. «به خود می گویم»، ضمیر مفعولی «من» me کسی است که در درون من شنواست. برای او میان MoiJe و Moi-me تفاوت وجود دارد. در عین وحدت، دو ضمیر یا به عبارتی دو «من» وجود دارد:

 

یکی آشنا و دیگری ناآشنا. ضمیر مفعولی «من» me در تحلیل والری نسبت به من )ضمیر فاعلی(، همانیت idem را مطرح می کند که گاهی آن را می شناسد و گاهی برایش ناشناخته است. همین تحلیل، در کتاب ریکور آمده است؛ با این تفاوت که وی ایندو را تقابل هویت جوهری و هویت عرضی می داند. هویت عرضی، هویتی است که ویژگیهای فردی را بیان می کند، درمقابل جوهری که هر لحظه وجود دارد و این مسئلۀ همانیت و غیریت را می سازد. پس از تحلیل ریکور، ژاکفونتنی هم «خویش» soi و «من» moi را با تحلیل نشانه شناختی به چالش می کشد. دو هویت رابه صورت هویت نقشی )خودهمانی soi-idem( و هویت رفتاری )خودغیری soi-ipse( تعریفمی کند و اذعان می دارد که ما هر لحظه درحال پذیرفتن نقش هستیم. با پذیرش نقش ها، ویژگی هایی در ما به طور موقت انباشته می شود و هویتی ساخته می شود که کنشگر خود را به مثابۀ «دیگری» کشف می کند. این دو نوع هویت سبب می شود که کنشگر درحال شدن devenir و تحول باشد و سه مسئله معناسازی می کند: موضعگرفتن در این دنیا که با جسم است، آن نقشی که گرفته )خودهمانی( و آنی که خواهد شد و هدفمند است )خودغیری(.

 

والری در دفتر اندیشۀ پنجم، صفحۀ 685 اظهار می دارد: «من هستم آنچه نیستم. من هستم آنجایی که نیستم. من هستم زمانی که نیستم: من روح را نهمن mon non-moi می نامم»؛ بنابراین، در یادداشت هایش با یک مربع معنایی مواجه می شویم:

 

 

 

نمودار 1. مربع معنایی یادداشتهای پل والری

 

 

 

همان طورکه پیش از این گفته شد، «من ناب» برای والری، همان منی است که بدان ارجاع می دهد و هیچ تغییر و تحولی ندارد. «من» برای والری همان «خودهمانی» است که مرتب نقش می پذیرد و «نهمن»، «خودغیریت» که نیل و مقصد و هدف را مشخص می کند. هویتی که درحال ساخته شدن است. والری )1960: 739( در تل کل Tel Quel نیز می گوید: «از «من» یک «نهمن» باید ساخت. و تمام نهمن را باید به «من اصلی» ارجاع داد.» آن چیزی که در متون این نویسنده عجیب بهنظر می رسد آن است که سوژۀ کنش و تغییر و تحول، هرگز به سومشخص بیان نشده است؛ بلکه همواره اولشخص است. «خود»soi  همواره با ضمیر «من» بیان شده است؛ تنها در آخرین دفتراندیشه های والری درمورد «خود» آمده است: «به دیگری نیاز داریم، برای اینکه خود باشیم. دیگریو خود در ارتباط با هماند و هردو کارکرد ذهن را نشان می دهد که بین این دو قطب در نوساناست. می توان به طور ساده اذعان داشت که «خود» نهدیگری است و اینجاست که هویت شکل می گیرد و وحدت ایجاد می شود. دیگری بی نهایت ناپایدار و تغییرپذیر است؛ همانند چشمی که هزاران شیء را می بیند و هرکدام از این مجموعه نهاو non-lui است» )دفتر اندیشۀ 23، 1940:

 

 .)388

 

با این دفتر اندیشه متوجه می شویم که «خود» در ارتباط با «دیگری» توصیف شده است. درواقع، این «خود» پایان تمام تغییراتی است که مجموعۀ «من» در تمام زندگی تعریف کرده و ممکن است به ثبات برسد. پیش از این مشاهده شد که هویت در والری متغیر است و در یک پویایی کنشی قرار می گیرد. درواقع، درون «خود»، «من» متکثر قرار دارد که به کنشگران متعددی تقسیم شده و سوژۀ والری در دل «من» تجزیه شده است. به علاوه، والری سعی دارد از ضمیر «من» مدلی بسازد که مرکز تمام کنش ها و شناخت هاست. والری این «من» را یا در حوزۀ همان و خودهمانی قرار می دهد یا در مرز با دیگری، خودغیری. بدینترتیب، «من» والری که می توان آن را «کنشگر شامل» archi-actant نامید، برنامۀ دوگانه ای را دنبال می کند: خودش باشد و «خودی» غیر از خودش. کریستینا ووژل )1997: 107( در این زمینه اظهار می دارد: «کنشگر شامل من، نظامی هست که مرتب بهوجود می آید و متولد می شود و بر پایۀ تعادل یا عدمتعادل «همانیت» mêmeté و «دیگربودگی» altérité استوار است». در این نظام، «من» و «دیگری» بنابر نظر امیل بنونیست، کنشگران من/ تو و او، مکان اینجا/ نه اینجا و آنجا، زمان اکنون/ نهاکنون و یک بار وجود دارد. تعابیر بنونیست به تعاریف اتصالات و انفصالات گفتمانی نشانهشناسان مربوط می شود که در بخش اول بررسی شد.

 

از آنجاکه «نظام من» در آثار والری در تغییر دائم و تحول پیوسته و مداوم است، طبیعی است که هربار از این نظام یک «دیگری» بیرون آید. می توان با یک تحلیل نشانه شناسی اذعان داشت که «خودهمانی» همان «خودغیری» است که در هر لحظه خود را به صورت «دیگری» با هویتی ناپایدار و موقتی کشف می کند و این ارتباط بیشتر در مکان با نگاه و با دیدن صورت می گیرد. تبادل نگاه هاست که آن تفاوت اساسی را بهوجود می آورد و سبب می شود که انسان خود را در هر لحظه جدا احساس کند.

 

بدینترتیب، والری را در ارتباط با «من» و «دنیا» و «من و دیگری» می یابیم. منی که البتههیچ چیزی از هویت دیگری نمی داند. شخص هرلحظه تغییر می کند و «دیگری» می شود. دیگریبرای او ضروری است. باید اظهار داشت که «خود» والری، هر لحظه خود را به صورت «دیگری»کشف می کند. می توان گفت که «من» والری در تضاد با ثبات هویتی قرار می گیرد. در یکی از دفتر اندیشه هایش نیز اذعان می دارد: «من نبودم اگر نمی توانستم دیگری باشم». در این متن، نبود یک «من» ثابت و حضور یک «من» مدام درحال تغییر اثبات می شود. یعنی حوزههای هویت ضمایر فاعلی و مفعولی «من»، هم زمان «دیگری» را دربردارند. هویت او با «دیگربودن» تغذیه می شود و «دیگری» در «من»، منی کامل می سازد که هویت است. در آقای تست )1960: 27( نیز که اذعان می دارد: «من هر لحظه دیگری می شود»، دیگری وجود دارد. «در هر اندیشه اش یک تست دیگر ظاهر می شود» )والری، 1960: 59(. یعنی در جوهر «من» شخصیت ها و چهره های متفاوتی وجود دارد و هویت «خود» با شناسایی دیگری به وجود می آید.

 

 

 

نتیجه

 

با تحلیل «من» و «دیگری» در پاره ای از گفتمان والری، براساس نظریۀ فونتنی- که مسئلۀ خودهمانی و خودغیری را در نشانه شناسی مکتب پاریس مطرح کرده- و همچنین تحلیل پل ریکور در این زمینه، به این مهم دست یافتیم که «من» در والری، هرگز ثابت و ایستا نیست؛ بلکه در نظامی پویا، مرتب درحال تغییر و تحول است. درواقع، اگر «من» به «دیگری» تبدیل شود، می تواند وجود داشته باشد. موضوع دیگر آنکه سوژه از «خود» بیرون می آید و رها می شود و به عنوان «دیگری» خود را نظاره می کند. درنتیجه، رابطه ای میان «خود» و «دیگری» بهوجود می آید.

 

همچنین باید خاطرنشان کرد تبادل «من» و «دیگری» در تبادل نگاه ها نیست و درک «من» در یک رابطۀ بینالاذهانی تعریف نمی شود؛ بلکه «دیگری» به مثابۀ آیینهای است که تصویر «خود» را در آن می بیند و خود را بازمی شناسد. این ادراک، انعکاسی است. درواقع، والری در من که «خودهمانی» است، در هر لحظه «خودغیری» را کشف می کند و این ارتباط با «دیگری»، با فعل دیدن آغاز می شود؛ بهطوریکه این «دیگری» برای تکامل او لازم است. «انسان خود را نمی شناسد مگر در دیگری» )دفتر اندیشۀ 28، 1944: 823(؛ یعنی هویت سازی با شناخت دیگر آغاز می شود. خود را نظاره می کند؛ مانند دیگری، سوژۀ خود را ابژه می بیند: ابژۀ شناسایی. درواقع، من با انعکاسی از دیگری خودش، خود را می شناسد و با کشف دیگری به خود معنا می دهد. این دیگری مانند سایهدنبالش است؛ همان طورکه در دفتر اندیشۀ 8، صفحۀ 533 اظهار می دارد: «در خود آن قدر پیشبرویم که بتوانیم دیگری را بیابیم». سوژه بهدنبال هویت «خود»، با بهعینیتدرآوردن «خود»، تواناییآن را دارد که «خود» را به مثابۀ «دیگری» نظاره کند و دیگری انعکاسی از «خود» شود. ظهور و پیدایش «دیگری» مرتبط به آیینه که در آن، اهمیت انعکاس و نور را نیز نشان می دهد. این انعکاسیبودن در نوشتههای والری کاملاً معناسازی می کند و می توان آن را در پژوهشهای دیگر مطالعه کرد.

 

 منابع

 

BERTRAND, Denis (2000), Précis de sémiotique littéraire, Paris, Nathan.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:06:00 ب.ظ ]
 
مداحی های محرم