تفردی و ساوان (۲۰۰۱) ابعاد اصلی تشکیل دهنده عزت نفس را در چارچوب دو مؤلفه احترام و علاقه مندی قابل تمایز می دانند. این محققان نشان داده‌اند که عزت نفس کلی در دو سطح صلاحیت خود[۹۷] و علاقه به خود[۹۸] قابل جداسازی است. صلاحیت، خود نوعی تجربه‌ شخصی ارزشمند است که در آن فرد خود را عامل عمل احساس می‌کند. علاقه به خود به عنوان بعد دیگر عزت نفس نیز شرایط تجربه‌ مفیدی را برای فرد به عنوان یک موجود اجتماعی فراهم می‌کند. کوپر اسمیت عزت نفس را به منزله متغیر آستآن‌های در نظر می‌گیرد که پایین بودن آن تأثیری بازدارنده بر پشتکار، اعتماد و کارکرد تحصیلی می‌گذارد و فرد را وا می‌دارد که در جهت تغییر موقعیت خود یا سازش یافتگی ای با آن گام بردارد؛ سازش یافتگی که می‌تواند مؤثر یا نا مؤثر باشد.

 

ویلیام جیمز اظهار می‌دارد که عزت نفس اشاره به سطوح ارزشمندی دارد که فرد برای خود قائل است و به معنی درک و دریافت جایگاه و منزلت خود می‌باشد. جیمز فرمول شکل گیری عزت نفس را چنین بیان می‌کند: سطوح خواسته به عنوان معیارهایی برای تعیین میزان شایستگی به کار می رود و نشان دهنده میزان تحقق اهداف مورد نظر می‌باشد سطوح خواسته با عزت نفس ارتباط تنگاتنگی دارد. جیمز در اواخر ۱۹۷۸ مطرح نمود که عزت نفس را می‌توان بر اساس میزان ارتباط بین خود واقعی (خود ادراک شده) و خود آرمانی (خود ایده‌آل) تعریف نمود. فاصله بین خود واقعی و خود آرمانی هر چه کمتر باشد، فرد از عزت نفس بالاتری برخوردار است و هر چه فاصله بین آن دو بیشتر باشد، میزان عزت نفس فرد پایین تر خواهد بود. رابسون عزت نفس را حس رضایت مندی و خویشتن پذیری که از ارزیابی شخصی درباره‌ ارزشمندی، قدر و منزلت، جذابیت، شایستگی، کفایت و توانایی برای ارضای تمایل و خواسته‌های خود می‌داند. راجرز عزت نفس را عبارت از ارزیابی مداوم شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن خویش می‌داند. مزلو عزت نفس را عبارت از شایستگی، توان‌مندی، کفایت، اطمینان، استقلال و آزادی می‌داند که اگر ارضا شود، افراد احساس ارزشمند بودن، توانا بودن، ثمربخش بودن و اعتماد به نفس و در غیر این صورت احساس حقارت، درماندگی و ضعف می‌کنند. ارزیابی‌های مثبت و منفی، اثرهای متفاوتی روی عزت نفس افراد دارند افراد دارای عزت نفس پایین از ارزش خود، کمتر مطمئن هستند و بیشتر تحت تأثیر ارزیابی‌های اجتماعی قرار می گیرند و ‌به این ارزیابی ها بیشتر توجه می‌کنند. افرادی که عزت نفس بالاتری دارند، تمایل دارند بیشتر به نقاط قوت خود توجه کنند تا به نقاط ضعف خود، همچنین این افراد برای پذیرش ارزیابی‌های مثبت از خود آمادگی بیشتری نشان می‌دهند. افراد با عزت نفس پایین احتمالاً بیشتر ارزیابی‌های منفی را قبول می‌کنند در هر صورت سعادت و موفقیت هر فرد در گرو احساس خود ارزشمندی و احترامی است که وی برای خود قائل است. به طور کلی وقتی عزت نفس بالا باشد، فرد فعالیت خود را افزایش می‌دهد و توانایی خود را در مواجهه با مشکلات و انجام وظایف محول شده در سطح مطلوب و بالایی ارزیابی می‌کند. نیاز اساسی ما در زندگی، داشتن احساس خوب نسبت به خودمان است. ما نیاز داریم که خود را از نظر جسمی، فکری، احساسی و انسانی خوب و با ارزش بدانیم. چنین احساسی انگیزه و محرک ما برای توفیق در انجام اموری است که در زندگی به عهده داریم. در پژوهش پور شافعی (۱۳۷۰) ‌در مورد ارتباط عزت نفس با جنسیت تفاوتی بین عزت نفس دختران و پسران مشاهده نشد. جوزف[۹۹]، مارکوس[۱۰۰] و تفردی (۱۹۹۲) نیز نشان دادند که مردان با عزت نفس بالا نسبت به مردان با عزت نفس پایین و زنان با عزت نفس بالا نسبت به زنان با عزت نفس پایین خود را در توانایی‌های ورزشی و تحصیلی، اجتماعی و خلاقیت[۱۰۱] بی نظیرتر برآورد کردند. همچنین در پژوهش رستاز و کوهن[۱۰۲] (۱۹۹۷) نیز از لحاظ عزت نفس و یا تفاوت‌های جنسی حمایتی وجود نداشت(حسینی نسب و وجدان پرست، ۱۳۸۱).

 

نظریه های عزت نفس

 

نظریه کوپر اسمیت

 

کوپر اسمیت عزت نفس را یک ارزشیابی فردی می‌داند که معمولاً با توجه به خویشتن حفظ می‌شود. کوپر اسمیت ۴ عامل اسنادی را برای رشد عزت نفس بیان می‌کند: نخستین آن و مقدم بر تمام عوامل میزان احترام، پذیرش و علاقه مندی که یک فرد دریافت می‌کند. دومین عامل تجارب موفقیت‌هایمان در زندگی و سومین عامل ارزش ها و انتظاراتی است که بر مبنای آن تجارب را مورد تفسیر قرار می‌دهیم و چهارمین عامل نحوه پاسخ فرد به از دست دادن ارزش می‌باشد. یافته های کوپر اسمیت (۱۹۷۵) مبین آن است که دانش‌آموزان واجد احساسات مثبت درباره‌ خویش، فراگیران با انگیزه‌ای هستند که در کلاس مشارکت فعالی بروز می‌دهند.

 

نظریه مزلو

 

مزلو در سلسله مراتب نیازها و در سطح سوم، احترام به خود یا عزت نفس را قرار می‌دهد که مشتمل بر تمایل، شایستگی، چیرگی، پیشرفت، توان مندی، کفایت، اطمینان، استقلال و آزادی است. زمانی که این نیازها ارضا شود فرد احساس ارزشمندی، توانایی و قابلیت مثمر ثمر بودن و اطمینان می‌کند و چنان چه این نیازها برآورده نشوند، فرد احساس حقارت، درماندگی، ضعف، دلسردی و ناامیدی می‌کند.

 

نظریه جیمز

 

در بررسی عزت نفس اولین کار توسط ویلیام جیمز انجام شده است. او معتقد بود که تصویر فرد از خود در حین تعاملات اجتماعی یعنی زمانی که متولد شده و مورد شناسایی دیگران قرار می‌گیرد، شکل می‌گیرد.

 

نظریه مید

 

مید معتقد است که تصورات و نگرش‌های شخص نقش زیادی در زندگی او دارد. این تصورات می‌تواند مربوط به موقعیت‌های بیرونی یا درونی باشد. تصورات بر اساس بازخوردی که از نظر دیگران به دست می‌آید تشکیل می‌شود ‌بنابرین‏ شخص خصوصیات خود را به گونه‌ای درک می‌کند که دیگران آن خصوصیات را به وی نسبت می‌دهند. او نتیجه گرفت عزت نفس بر اثر انعکاس ارزیابی دیگران به وجود می‌آید و این اجتماع است که برای افراد معیارهای زندگی را تعیین می‌کند و از طرفی نظریات دیگران در شخص درونی می‌شود و عزت نفس او را شکل می‌دهد (فردی، ۱۳۹۲).

 

نظریه ی آدلر

 

مفهوم بنیادی احساس حقارت و تلاش برای برتری اهمیت مشکلات عزت نفس را در دیدگاه آدلر نشان می‌دهد. در این دیدگاه راه حل مشکلات عزت نفس این نیست که به افراد ناسازگار اطمینان داده شود که آن‌ ها رو به راه هستند ضمناً از طریق ترغیب درمان جویان به خویشتن نگری به منظور بررسی تمام جزئیات ظریف سال‌های کودکی خود عزت نفس چندان بهبود نمی یابد معمای عزت نفس این است که وقتی افراد ترغیب می‌شوند خود را فراموش کنند و زندگی کردن برای دیگران را آغاز کنند از آن پس عزت نفس دیگر به صورت یک مشکل وجود نخواهد داشت فقط با ایجاد سبک زندگی که از نظر دنیا با ارزش است می‌توان احساس عزت نفس محکمی به وجود آورد.

 

نظریه ی راجرز

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...