همه افراد‌تحت تاثیر‌قوانین مطلقی‌هستند که برای تفسیر جهان به کار می‌برند. اطلاعات جدید بر طبق چگونگی تناسب با این قوانین که طرحواره نامیده می‌شود، تفسیر می‌شوند. این اطلاعات نه تنها برای فهم و تفسیر بلکه برای پیش بینی موقعیت‌هایی که در محیط‌مان در حال رخ دادن هستند نیز به کار می‌روند. به بیان فنی‌تر، طرحواره‌ها ساختارهای شناختی هستند که فرآیندهای اطلاعاتی را نظم بخشیده و سازماندهی می‌کنند. در واقع، آنها «فیلترها» یا «قالب»‌هایی هستند که ما آنها را برای دریافت، سازماندهی و پردازش اطلاعات به کار می‌بریم. هر فردی مجموعه‌ای از طرحواره‌هارا برای فهم دنیای خود به کار می‌برد (فیسک و تیلور، 1991؛ به نقل از گیبسون، 2004).
مارکوس (1977) نیز در تحقیقی نشان داد که بسیاری از مهمترین طرحواره‌های ما مربوط به خودمان هستند. در مطالعه کلیدی او در مورد شناخت اجتماعی، وی دریافت که طرحواره، مفهوم یا مقوله‌ای است مانند بسیاری از مفاهیم و مقوله‌هایی که افراد از طریق تعمیم‌های شناختی آنها را شکل می‌دهند. در واقع افراد طرحواره‌هایی را در‌مورد خودشان و دیگران به وجود می‌آورند. افراد مختلف- با تجربه‌های زندگی بین‌فردی، اجتماعی و‌فرهنگی- طرحواره‌های متفاوتی را شکل می‌دهند؛ طرحواره‌هایی با محتوای متفاوت (فیسک و تیلور، همان منبع).
همان‌طور که قبلا ذکر شد، به‌طور طبیعی تجارب افراد از‌جانب والدین حمایت می‌شود و به باورهایی شبیه «من دوست داشتی هستم» و «من با کفایت هستم» تبدیل شده که این باورها در‌بزرگسالی به دیدگاه مثبت درباره خود منجر می‌شود. افرادی که مشکل روانی دارند به جای عملکرد سالم در زندگی‌شان تجارب منفی دارند که می‌تواند به باورهایی مثل «من دوست‌داشتنی نیستم» و «من‌نالایق هستم» منجر شود. این تجارب طی دوران‌رشد و‌با وقایع فعال کننده یا‌تجارب آسیب زا همراه‌شده و‌سیستم باورهایفرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد. تجارب منفی مثل به تمسخر گرفته شدن توسط والدین ممکن است به باورهایی شرطی مثل «اگر آنچه دیگران دوست ندارند انجام دهیم، بی ارزش خواهیم شد»، منجر می‌شود. این باورها به شکل گیری طرحواره‌های شناختی منفی در فرد می‌ انجامد (بامبر، 2006).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

 

 

 

شکل 1-2: مدل شکل گیری طرحواره‌ها (پولاک، 2001؛ به نقل از بامبر، 2006).
طرحواره‌ها، در کاربرد رویکرد شناختی- رفتاری با زوجین بسیار اهمیت دارند؛ به خصوص وقتی با خانواده‌های اصلی و باورهای ساختمند طولانی مدت سرو کار داریم. طرحواره در حیطه زناشویی، مرکب از باورهایی است که زوجین راجع به خودشان، رابطه زناشویی خود و روشی که در آن روابط می‌توانند کارآمد باشند،حفظ می‌کنند. هر یک از زوجین این طرحواره‌ها را از خانواده اصلی خود گرفته و با آن وارد زندگی زناشویی می‌شوند. رفتارهای هر یک از آنان در این رابطه به تداوم طرحواره‌های آنها منجر شده و در این حین تداخل افکار شخصی حاصل از این طرحواره‌ها باعث ایجاد تعارض زناشویی بین آنان خواهد شد. روبرویی با افکار شخصی هر یک از زوجین، محوری است برای کار با آنها در درمان. اگرچه مدل مفهومی زیر بنایی زوج درمانی شناختی- رفتاری پیشنهاد نمی‌کند که فرآیندهای شناختی دلیل همه رفتارهای رابطه‌ای است، اما این مدل شامل فرضیه‌ای است مبنی بر اینکه ارزیابی‌شناختی تحت‌تاثیر تعاملات رفتاری و‌پاسخ‌های عاطفی یکی از زوجین به دیگری است (اپسیتن و همکاران، 1998). درست همان طور که افراد طرحواره‌های پایه‌ای خود را در مورد خود (مفهوم خود )، دنیای اطراف و آینده‌شان حفظ می‌کنند، طرحواره‌هایی را نیز در خصوص ویژگی‌های روابط زناشویی خود شکل می‌دهند. طرحواره‌های یک فرد درباره یک ارتباط جاری در طول جریان آن رابطه توسعه می‌یابد؛ اگرچه رویدادهای عمده‌خاص (مانند‌رویدادی که در‌آن همسر‌فرد به او تجاوز کرده یا او را طرد کرده) نیز ممکن است سهم عمده‌ای در تعیین آن داشته باشد. طرحواره‌هایی که در طول زمان شکل می‌یابند بر تجارب کلی یک فرد در مورد این احتمال که نیازهایش در یک رابطه زناشویی برآورده خواهد شد و استانداردهایشخصی در مورد ویژگی‌هایی که یک رابطه باید داشته باشد را شکل خواهد داد، تاثیر می‌گذارد. طرحواره‌ها اغلب در قالب تعارضات زوجین هستند (داتیلیو، a2005).
احاطه تلویزیون و‌اینترنت روی زندگی خانوادگی، تعارضات خانواده را در مقوله‌هایی چون قدرت و کنترل (تاثیر نسبی ارزش‌ها و قوانین والدین روی افراد با دوستان و غربیه‌ها از طریق اینترنت) تشدید کرده است. توانایی زوجین برای حل تعارض و تنش به بخشی از مهارت‌های ارتباطی آنها و نیز باورهای ریشه دار آنها در مورد کارکرد فردی و‌خانوادگی یا‌آنچه شناخت درمانگران به آن طرحواره می‌گویند بستگی دارد. طرحواره‌ها به موازات احساس و رفتار، بخش مهمی از آنچه کارکرد خانواده محسوب می‌شود را تشکیل می‌دهند (داتیلیو، 1990، a 2001).
رویکرد شناختی- رفتاری به خانواده بر پایه این فرض قرار دارد که زوجین به طور همزمان از افکار، احساس و رفتار یکدیگر تاثیر پذیرفته و بر آن تاثیر می‌گذارند (داتیلیو، a 2001؛ لزلی، 1988). در اصل برای آگاهی از کل سیستم خانواده باید ابتدا به بررسی تعامل زوجین با یکدیگر پرداخت. همزمان با اینکه هر یک از زوجین شناخت‌ها، رفتار و احساسات خود را در مورد تعاملات خانوادگی مورد مشاهده قرار می‌دهند و الگویی که هر یک جهت پاسخ دهی به دیگری به کار می‌برند، ادراکاتی به وجود می‌آید که این ادراکات منجر به شکل بندی فرضیاتی راجع به پویایی‌هایخانواده و متعاقب آن توسعه طرحواره‌ها یا «ساختارهای شناختی» نسبتا ثابتی می‌شوند. این شناخت‌ها، هیجانات و رفتارها ممکن است پاسخ‌هایی را از یکی از زوجین فراخوانی کند که باعث به وجود آمدن تعاملات لحظه به لحظه با دیگری شود. این‌تاثیر متقابل، در طرحواره‌های پایدارتری که به‌عنوان پایه و‌اساس کارکرد خانواده به کار می‌روند، ریشه دارد (داتیلیو، اپستین و بوکوم، 1998). وقتی این چرخه که شامل محتوایی منفی است بر پاسخ‌های رفتاری، عاطفی و شناختی تاثیر می‌گذارد، تغییر پذیری پویایی‌های خانواده معمولا شدت می‌یابد و باعث می‌شود زوجین نسبت به یک تعارض مارپیچی منفی، آسیب پذیر شوند. با گذشت زمان، پیچیدگی این پویایی نیز شدت بیشتری می‌یابد (داتیلیو، a 2005).

پایان نامه

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...