کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو


آخرین مطالب


 



پيرامون ويژگيهاي شخصيتي افراد خلاق تحقيقات زيادي انجام گرفته است ، يكي از مهمترين مطالعات توسط مك كينون (1962)انجام گرفته است . او در قسمتي از پژوهش خويش به بررسي نگرش افراد خلاق مي پردازد . افراد خلاق در پاسخ به پرسشنامه صفات گوف (1960) تصوير مثبتي از خويش داشته اند .(حسيني، 1378).
- 98/. مهندسان معمار كه خلاقيت بسيار بالائي داشتند گفته اند : آنها افرادي با قوه تخيل قوي هستند ، ساير صفاتي كه در وصف خويش ابراز داشته اند به ترتيب عبارتند از : فعال 92% درستکار ، آرمانگرا ،مبتکر ، 90% هنرمند ، متمدن ، باوجدان ، باهوش 88% ، منطقي 85% ، سازگار ، مصمم ، باانصاف ، مستقل ، انسانگرا ، پيشرفت گرا 82% قدرشناس ، توانا ، داراي روح تعاون ، داراي شوق ، داراي رفتار دوستانه ، سالم ، پركار ، داراي علايق زياد ، جدي 80% .
- از طرف ديگر مهندسان معمار خلاق در مقايسه با همكاران كمتر خلاق خود صفات منفي خويش را بيشتر بيان مي كردند از جمله : عجول ، اهل مشاجره ، خود محور، غمگين ، منفي باف ، زود رنج ، خودخواه ، انعطاف پذير ، تكرو ، متعصب .
در مقايسه افراد خلاق با كمتر خلاق يك ويژگي بارز افراد خلاق، جرات است كه منظور يك جرات فكري است كه فرد تلاش مي كند كاملا خودش باشد و تلاش مي كند با پرورش توانائيهايش و تحقق نقش خويش به منتهاي كمالي كه برايش مقدور است برسد .
فرد خلاق به تاثير رفتارش روي ديگران فكر نمي كند . هم چنين چندان نگران اين نيست كه ديگران راجع به او چه فكر مي كنند چون او مي خواهد خودش باشد . رهائي فرد خلاق از رسوم و قيد و بندهاي اجتماعي اين طور تلقي مي شود كه او فرد غير مسئولي در جنبه هاي اجتماعي است . اگر با ملاكهاي معمول جامعه قضاوت شود اين حرف تا حدودي درست است زيرا او بر اساس نظام ارزشي خود عمل مي كند كه ممكن است بامعيارهاي ساير افراد يكسان نباشد . آنها تابع گروه نمي گردند و مستقل عمل مي كنند . البته منظور آنها سركشي و عدم پذيرش معيارهاي اجتماعي نيست بلكه علت آن استقلال آنهاست . البته اين نوع عملكرد بيشتر زماني آشكار ميگرد كه آنها مشغول كار خلاقانه هستند نه در مواقع عادي و فعاليتهاي روز مره.(حسيني،1378).
تورنس (1980) بعد از مطالعه بيست و دو ساله خويش از كودكان و نوجوانان نتيجه گرفت اساس خلاقيت افراد خلاق عبارتند از :استقلال انديشه ، شيفتگي فراوان نسبت به مسئله يا فعاليت مورد علاقه شان . او شجاعت ، صداقت ، كنجكاوي ، ميل به ريسك نمودن را بعنوان صفت بارز افراد خلاق ذكر كردند .
استرنبرگ (1985) افراد خلاق را ، با بيان ويژگيها متمايز مي داند :
1. علاقه به ريسك نمودن دارند .
2. محدوديتها و موانع را قبول نمي كنند و براي انجام كارهاي ناممكن تلاش مي كنند .
3. به فعالبتهاي هنري و موزيك علاقه دارند .
4. داراي توانائي بهره برداري از امكانات محيط پيرامون خويش براي ساختن چيز تازه و منحصر به فرد هستند .
5. سوالات و فرضيات زيادي راجع به نرمهاي اجتماعي دارند .
6. افراد كنجكاو هستند .
7. آمادگي طرد شدن و عدم تائيد از طرف ديگران را دارند .(حسيني،1378).

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1400-03-02] [ 11:25:00 ب.ظ ]




در تحقيقات متعددي ثابت شده است ظهور خلاقيت با موقعيت خانواگي ارتباط نزديكي دارد متخصصان معتقدند ، ميزان خلاقيت را مي توان با ايجاد محيط مناسب خانوادگي افزايش داد . با توجه به اينكه دوران كودكي ، حساس ترين مرحله در رشد خلاقيت است ، خانواده بعنوان بنيادي ترين عنصر در شكل گيري خلاقيت مي با شد .
آلبرت و رانكو (1987) راجع به تاثير خانواده بر خلاقيت كودكان تحقيقات وسيعي كردند . آنها دريافتند بچه ها و بزرگسالاني كه در رياضيات و علوم سرآمد بوده و از نبوغ برخوردارند زمينه هاي خانوادگي متفاوتي نسبت به ساير افراد داشته اند .(حسيني،1378).
مك كينون (1962) معتقد است رعايت اين نكته ها از طرف والدين باعث مي شود كودك در آينده فرد خلاقي گردد.
- احترام زياد
- آزادي عمل براي كشف جهان اطراف
- آزادي براي تصميم گيري
- استقلال عمل
- عدم وابستگي زياد بين كودك و والدين
- عدم نگراني والدين بخاطر كودك
- محيط فاميلي وسيع چنانچه كودك ملزم نباشد تنها خود را با شخصيت پدر و مادر تطبيق دهد و همانند سازي كند .
دو جنبه اساسي در خانواده هاي كه فرزندان خلاق دارند وجود يك ارتباط مثبت بدون وابستگي زياد بين كودك و والدين و وجود يك جو آزاد و غير مستبدانه است . طبيعي است كه روشهاي سلطه جو ئي والدين منجر به دنباله روي وهماهنگي در كودكان مي شود كه مانع هر گونه ابتکار و خلاقيت ما است (حسيني،1378).
ميلگرام (1990) موقعيت خانوادگي را از عوامل اساسي در تحقق توانائيهاي بالقوه انسان مي داند . او استناد به تحقيقاتي مي نمايد كه نشان داده اند رفتار و نگرش والدين و كميت و كيفيت علايق آنها و نحوه تعامل آنها با بچه هايشان در رشد توانائيهاي فرزندانشان كاملا موثر است . بسياري از افراد سرآمد و خلاق متذكر شده اند كه تلاشهاي والدين و ديگر مربيان عامل پرورش استعداد آنها بوده است . آلبرت و رانكو (1987) ، بلوم(1985 ) ، كوكس (1985) .(حسيني، 1378).
كارن ليست و زنزولي (1991) در مطالعه اي كه بر روي زنان هنرمند داشتند به اين نتيجه رسيده اند كه همه آنها خانواده هاي حمايت كننده داشته اند . تمام زنها گزارش كردند كه كه والدين آنها به كار آنها علاقه نشان داده اند و از آنها حمايت كرده اند . ( حسيني ، 1378 ).
« کروپلي » والدين كودكان خلاق را با والدين كودكان غير خلاق مقايسه مي كند و چنين مي گويد : والدين كودكان خلاق ، معتقدند كه، تا حدودي به كودكان استقلال داده شود ، آنان در صدد مخالفت با اراده و خواست فرزندانشان نيستند و فكر مي كنند كه فرزندان حق دارند با والدين خود موافق نباشند و فقط از طرز رفتار با فرزندان است كه والدين مي توانند احترام آنها را نسبت به خود جلب نمايند. (شريعت پناهي ، 1370) .
نتايج تحقيقات مك كربي و مارتين (1983)نشان مي دهد كودكان خانواده هاي باپشتيباني عاطفي قوي ، داراي ويژگيهاي صميميت ، خلاقيت ، اصالت ، سازندگي و كنجكاوي خاصي هستند . و باآزادي معقولي كه در خانواده برقراراست آنان فرصت مي يابند در تصميم گيريها شركت جسته و به طور كلي فعال و پر انرژي باشند . (جمشيدي غيبي ، 1376) .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:25:00 ب.ظ ]




محققان معتقدند همه انسانها در كودكي از استعداد خلاق بر خور دارند ليكن عدم وجود محيطي مناسب و بي توجهي و عدم تقويت اين توانائي مانع ظهور آن مي گردد . براي هر جامعه اي وجود افراد خلاق از اهميت زيادي برخوردار است . زيرا جوامع در دوره انتقال و تغيير، نياز مبرم به راه حلهاي خلاق براي مسائل حال و آينده دارد .
كارن ، ليست و زنزولي (1991) مطالعه اي راجع به زنان خلاق داشته اند . محققان مي نويسند : سوال اول آنها در رابطه با نقش مدرسه در خلاقيت آنها بود . به اعتقاد آزمودنيها مدرسه نقشي در تشويق آنها نداشته و مطلقا توجهي به تربيت عاطفي و زيبا شناختي آنها نشده است ، اما تقريبا تمام آزمودنيها گفته اند در طول دوران مدرسه يك معلم مشوق داشته اند (حسيني،1378).
الگوي زنزولي :
زنزولي (1993) نظريه جالبي را در رابطه با عوامل موثر در پرورش خلاقيت در مدرسه ارائه مي دهد . سه عنصر اصلي نظريه او عبارتند از : معلم ، دانش آموز ، برنامه درسي .
ارتباط بين اين عناصر و زير عناصر آنهادر نمودار 2-2يك عامل اساسي در اين ارتباط است توانائيها، علايق و روشهاي يادگيري نشان دادهشده است . با تركيب مناسب اين عناصر يادگيري موثر و خلاق حاصل مي گردد . يادگيرنده با توانائيها ، علايق و روشهاي يادگيري در افراد كاملا متفاوت است . بنابراين در يادگيري خلاق نمي توان از اين اختلافات اساسي غافل ماند . بنابراين بايد يك سبك يادگيري مناسب براي هر دانش آموز را برگزينيم . البته وجود موقعيتهاي آموزشي گروهي، مانع اصلي انجام اين ايده ال است . يك روش واقع گرايانه اين است كه دانش آموزان سبكهاي مختلف را تجربه كنند و تركيبي از سبكها استفاده شود . بدين ترتيب تعليمات انعطاف پذير كه لازمه يادگيري خلاق است محقق مي گردد .
برنامه درسي با زير مجموعه ساختار رشته ، محتوا و روش شناسي رشته و توجه به تخيل نيز عامل ديگر اين ارتباط است . در ساختار رشته ، مهم ، مجموعه اطلاعات و حقايق نيست . بلكه راه دقيق تفكر در باره اطلاعات بايد مد نظر باشد . بسياري از افراد اطلاعات زيادي از رشته دارند اما راه تفكر درباره آن رشته را نمي دانند . در محتواي رشته دو مسئله مطرح است :اول اينكه ، يك دوره و واحد درسي چه موضوعاتي را بايد در بر بگيرد .
دوم اينكه در چه سطحي از پيشرفت و پيچيدگي باشد .
درباره مسئله اول بايد به مفاهيم نماينده كه بيانگر عقايد اصلي رشته است تاكيد شود . مفاهيم نماينده شامل الگوها ، تصاوير اصلي نتايج ، اصول سازمان يافته و ساختار و منطق مشخص يك رشته است كه يك رشته را از رشته هاي ديگر متمايز مي كند . براي تعيين سطح پيشرفت و پيچيدگي بايد به سن ، توانائي ،رشد عقلي ، مطالعات و تجربه هاي قبلي دانش آموزان توجه گردد . روش شناسي رشته با ارائه روشهاي تحقيق بعنوان محتواي آموزشي به دانش آموزان نقش محقق دست اول را مي دهد نه صرفا يادگيرنده درس . ارائه محتوائي كه تخيل را بپروراند نيز لازمه يك يادگيري خلاق است .
معلم مهمترين نقش را در اين زمينه ايفا مي كند . نقش او از سه جنبه اهميت خاصي دارد : شناخت رشته ، عشق به رشته و روشهاي تدريس (حسيني،1378).
نمودار زير رابطه تعاملي اين سه عنصر را نشان مي دهد . اگر بين اين سه عنصر و زير مجموعه هاي آن ارتباط برقرار گردد ، يادگيري بر طبق ايده ال محقق خواهد گشت .

نمودار 3-2 عمل مطلوب يادگيري زنزولي 1993

 

سبك يادگيري تواناييها روشهاي شناخت
تدريس رشته
علايق عشق به رشته

محتوي ساختار
روش‎شناسي رشته
رشته

برانگيختن
تخيل

حسيني، 1378
مدرسه و دانشگاه نقش مهمي در شكوفائي خلاقيتهاي كودكان و نوجوانان دارند . سن ورود به مدرسه سن بسيار حساس و بحراني در ارتباط با خلاقيتهاي ذهني است . عواملي همچون تكاليف ، تاكيد بر محفوظات ، اجراي برنامه هاي هماهنگ و انتظار رفتارهاي يكسان از جوانان ، عدم توجه به توانائيهاي فردي ، وجود كلاسهاي پر جمعيت، اعمال انضباط و مقررات فوق العاده شديد ، تشويق به كسب نمرات بالا و ايجاد جوي توام با رقابت فردي براي ممتاز شدن ، عدم توجه به ويژگيهاي كودكان و نو جوانان و جوانان خلاق ، سبب مي شود كه قدرت خلاقيت آنها به تدريج كاهش يابد .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:25:00 ب.ظ ]




تحقیقات نشان می‌دهد که در برقراری و تداوم صمیمیت در روابط و رضایت مندی زناشویی عوامل‌متعددی دخالت دارند که در این بخش به بررسی برخی از این عوامل پرداخته می‌شود:

دانلود پایان نامه

2-4-1. سن ازدواج و رضایت زناشویی
سن می‌تواند از عوامل موثر بر ازدواج باشد. باور عمومی جامعه بر این اصل استوار است که زنان زودتر‌از مردان بالغ می‌شوند و از طرفی نیز زودتر از مردان می‌شکنند، در نتیجه سن موقع ازدواج بایستی کمتر از سن مردان باشد تا بین آنان توازن برقرار شود. البته در این خصوص استثنائاتی هم وجود دارد. بدین معنی که بعضی زنان مایلند با مردانی کم سن‌تر از خود ازدواج کنند (موسوی، 1386).
از سوی دیگر ازدواج‌های زودهنگام، بیشتر قربانی طلاق هستند. صرف نظر از طول مدت ازدواج، افرادی که در سنین کمتر از 20 سال ازدواج می‌کنند، کمترین پایداری ازدواج را دارند و نتایج منفی حاصل از آن بر همین پایداری کم نیز تاثیر می‌گذارد. اگر چه سن فرد هنگام ازدواج به عنوان عامل پیش بینی کننده رضایت زناشویی تایید نشده، اما ارتباط آن با رضایت مندی کماکان مورد انتظار بوده است. چرا که عملکرد ضعیف در ایفای نقش در ازدواج زود هنگام بیشتر دیده می‌شود (فینچمن و برادبری، 1989) و عملکرد ناکافی در ایفای نقش با سطوح پایین رضایتمندی زناشویی مرتبط است و آن الگوهای ضعیف نیز احتمالا در گسیختگی رابطه، مشارکت دارند (موسوی، 1386).

2-4-2. جنس و تفاوت‌های جنسیتی در رضایت زناشویی
بررسی‌های قبلی رضایت زناشویی عموما نشان می‌دهد که وضعیت جنس افراد، پیش بینی کننده رضایت نمی‌باشد (اسمیت، 1991؛ به نقل از موسوی، 1386). برای نمونه اسمیت (1991) دریافت که بین رضایت زناشویی گروه های زنان و مردان تفاوتی وجود ندارد. با وجود این، فاورز (1996) در تحقیقی در خصوص بررسی رضایت زناشویی‌مشاهده کرد که مردان بیش از زنان، ازدواج خود را با توجه به شاخص‌هایمالی، والدینی، خانواده، دوستان و شخصیت همسر خود مثبت‌تر گزارش نموده‌اند (موسوی، 1386).
لاکسی (1980) نیز در این زمینه دریافت که مردان نسبت به زنان رضایت بیشتری از ازدواجشان دارند و‌زنان هنگام تعارض زناشویی نسبت به مردان احساس ناراحتی بیشتر، تعاملات فیزیکی و کلامی کمتر، و احساس ناشایستگی بیشتری از والدگری خود دارند. بین مردان و زنان تفاوت‌هایی از نظر درک صمیمیت و رضایت زناشویی وجود دارد. زنان نسبت به مردان بیشتر قادر به بحث در مورد مسائل مربوط به صمیمیت هستند. صمیمیت، عملکردهای متفاوت زنان و مردان را تحت الشعاع قرار می‌دهد. برای‌زنان رابطه صمیمانه منجر به رضایت و شادی بیشتر در رابطه می‌شود. مردان نیز تاثیر رابطه صمیمانه را به دیگر حیطه‌های عملکرد خود انتقال می‌دهند (ریچمن ، 1981؛ به نقل از موسوی، 1386). مردان و زنان صمیمیت عاطفی را به صورت متفاوتی تجربه می‌کنند. مردان از تعامل جنسی برای افزایش صمیمیت عاطفی استفاده می‌کنند، در حالی که زنان برای صمیمیت جنسی نیاز به صمیمیت عاطفی دارند (فاورز، 1999؛ به نقل از موسوی، 1386).
پژوهش گاتمن (1993)، حاکی از آن است که مردان بیش از زنان اظهار می‌کنند که از زندگی خود‌رضایت دارند. زنان‌بیشتر از‌مردان تمایل دارند که یک رابطه را به صورت ناخوشایند ارزیابی کنند و همچنین بیشتر سعی در تغییر آن دارند. زنان از اثرات،عواطف‌شدید مانند تنفر و‌عصبانیت آگاه‌تر از‌مردان هستند و‌این سطح متفاوت آگاهی، رضایت آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهند. از طرف دیگر رضایت زناشویی پیش بینی کننده مهم‌تر سلامت روانی در زنان است تا مردان. در مردان وضعیت تاهل پیش بینی کننده مهمی است. این نتایج نشان می‌دهد که زنان توجه بیشتری به جنبه‌های عاطفی و هیجانی رابطه دارند و بنابراین بیشتر از مردان نقش ترمیم کنندگی رابطه از هم پاشیده را بر عهده می‌گیرند. (گاتمن و همکاران، 1993).

2-4-3. مهارت‌های ارتباطی و رضایت زناشویی
اغلب زوج‌ها طریقه صحیح گفتگو و برقراری ارتباط کلامی را با یکدیگر نمی‌دانند و فاقد مهارت‌های لازم در این زمینه هستند. بنابراین بارها و بدون اینکه بخواهند، زمینه رنجش و ناراحتی را در همسر خود فراهم می‌کنند. اگر زن و شوهر مسائل خود را با یکدیگر مطرح نکنند، به راه‌حل مثبتی که هر‌دو با‌آن توافق داشته باشند، نائل نمی‌شوند و همین امر می‌تواند زمینه فشار روانی را فراهم آورد (موسوی، 1386).
نتایج پژوهش‌های اخیر نشان می‌دهد که مشکلات ارتباطی تنها علت تعارض زناشویی نیست، اما می‌تواند زوج‌هایی را که از روابط زناشویی خود رضایت ندارند، مشخص سازد. مطالعات انجام شده توسط لونسون و همکاران (1993) نشان داده که صحبتو گفتگو یکی از عوامل مهم احساس رضایت در روابط اجتماعی است و نارسایی و ضعف در مهارت‌های ارتباطی با عدم رضایت در رابطه مرتبط است.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

2-4-4. تفکر و شناخت در رضایت زناشویی
تفکر و شناخت از مهمترین عوامل موثر بر رضایت زناشویی است. الیس (1989؛ به نقل از‌موسوی، 1386) در کتاب خود‌تحت عنوان زوج درمانی براساس نظریه عقلانی- عاطفی، نقش تفکر را در بروز نارضایتی زناشویی مورد بحث قرار داده است. وی معتقد است که اختلال در‌روابط زناشویی‌ناشی از برداشتی است که هر یک از زوجین درباره رفتار همسر خود دارند نه خود رفتار. در واقع برداشت زوج از رفتار یکدیگر بیش از خود رفتار در بروز خشم و دیگر هیجان‌ها و تعامل‌های آشفته در آنها موثر است. سه طبقه از پدیده‌های شناختی در بروز اختلال در روابط زناشویی در اینجا مطرح است: الف) افکار خودکار: افکار خودکار، تصورات و افکاری هستند که در پشت یک رفتار قرار دارند و رفتار خاصی را موجب می‌شوند. به عنوان مثال آنچه که در‌ذهن در‌فاصله بین محرک (مانند دیر آمدن همسر به خانه) و پاسخ (عصبانی شدن) می‌گذرد. ب) انتظار وقوع رویدادهای ناراحت کننده. ج) اعتقادات غیر منطقی و غیر واقع بینانه (بوکوم، اپستین، سایرز و شر، 1989).
بک (1976) نیز مشکلات زناشویی را از دیدگاه شناختی مورد بحث قرار می‌دهد و معتقد است که نوع تفکر و نگرش ما نسبت به مسائل مختلف است که موجب بروز اختلال در روابط زناشویی می‌شود. عواطف و احساسات هرگز مستقیما منتقل نمی‌شوند، برای انتقال آنها به کلمات، لحن صدا، اشارات صوتی و عمل و رفتار نیاز است. یکی از عواملی که می‌تواند موجب بروز مشکلاتی در روابط زناشویی گردد، برداشت اشتباه زوج‌ها از همین اشاره‌ها و حرکات یکدیگر است (موسوی، 1386).

2-4-5. سوابق تربیتی و خانوادگی و رضایت زناشویی
از دیگر عوامل موثر بر چگونگی تعامل همسران با هم، می‌توان به باز خوردهای مربوط به‌جامعه پذیری در زمینه رفتار زناشویی که از طریق مشاهده والدین آموخته شده، ارزش‌های اجتماعی و مجموعه باورها و جهت گیری‌های کنونی ناشی از ریشه‌های روابط در خانواده مانند روابط خوب با پدر و مادر نیز تا حدی با موفقیت و رضایتمندی زناشویی مرتبط بوده است. بر همین اساس مشخص شده که زنان دارای پدری با خصوصیات گرم و پرورش دهنده، به مردان و به ویژه به شوهران خود اعتماد بیشتر و زنان دارای پدر سرد و منزوی به مردان و از جمله شوهران خود کمتر اعتماد داشته‌اند. به همین شکل مردان دارای مادران سرد و از نظر خلقی ناپایدار، در شیوه‌های برقراری روابط با همسرشان بیشتر او را مضطرب می سازندو ارتباط آنان ممکن است مشکلاتی را در پی داشته باشد. با این وجود، پاره‌ای از شواهد دال بر این است که افراد تمایل دارند همسری مشابه با والدین خود انتخاب کنند. شاید به این دلیل که روابط دوستانه و محبت آمیز، نخست از والدین آموخته می‌شود (دی آنجلیس، ترجمه ابراهیمی، 1384).
مهارت‌های اجتماعی مانند آغاز و ادامه رابطه به شکل صحیح و مذاکره و گفتگو و حل تعارض به شکلی دوستانه که نخست در خانواده آموخته می‌شود نیز ویژگی‌های نسبتا پایداری هستند که افراد به هنگام ازدواج از آن برخوردارند و به کانون زندگی مشترک می‌آورند. برخی افراد ممکن است مهارت‌های اجتماعی و سازگاری ضعیفی داشته باشند و حتی به رغم مهارت‌های همسر خود در این زمینه‌ها، ازدواجشان کیفیت مناسبی‌نداشته باشد. همچنین ممکن است‌عده‌ای برخلاف مشکلات‌و کاستی‌های یکی از همسران، از رابطه مناسب و توام با رضایت برخوردار باشند (دی آنجلیس، همان منبع).

2-4-6. خانواده اصلی و نقش شناخت‌ها، اندیشه‌ها و باورهای زیر بنایی در رضایت زناشویی
خانواده اصلی، نقش الگودهی مهمی را در رشد رفتارهایی که بر روابط زوجین تاثیر می‌گذارند، دارد. ما اغلب از والدین خود چیزهایی را درباره صمیمیت، نحوه تجربهعواطف، چگونگی حل تعارض و قواعد آشکاری درباره این که ارتباط باید چگونه باشد، یاد می‌گیریم. هر چند بسیاری از زوجین سعی می‌کنند از اشتباهاتی که فکر می‌کنند والدین آنها مرتکب شده‌اند دوری کنند، اما اغلب تحت تاثیر آشفتگی‌های هیجانی، به همان شیوه تعاملی که قبلا آموخته‌اند باز می‌گردند. در واقع روابط قبلی تاثیر اساسی بر روش تعامل همسران در ارتباط کنونی آنها دارد (هالفورد، 2001؛ ترجمه تبریزی و همکاران، 1384).
به تدریج که با دیگران آشنا می‌شویم، شروع به فرافکنی اندیشه‌ها، احساسات و باورهای خود می‌کنیم (یعنی خردی که کسب کرده‌ایم به اضافه کوله بار عاطفی گذشته‌مان) و دیگران را نیز در سایه این اندیشه‌ها و احساسات و باورها می‌بینیم و در نتیجه با آنکه فکر می‌کنیم داریم دیگری را بهتر و عمیق‌تر می‌شناسیم، اما در واقع امکان دارد تنها کاری که نکرده‌ایم شناخت او باشد؛ برعکس امکان دارد سرگرم خلق داستانی باشیم که شباهت چندانی به شخصیت واقعی انسان مورد نظرمان نداشته باشد، بلکه بیشتر شبیه شخصیتی است که تصور می‌کنیم آن کس باشد (دی آنجلیس، ترجمه ابراهیمی، 1384).
همان طور که در بالا به آن اشاره شد، این عقیده وجود دارد که افراد اغلب از حیطه وسیعی‌از شناخت‌ها، اندیشه‌ها و باورهایی درباره خود، دنیای اجتماعی پیرامون خود و روابط با دیگران دارند. باورهای مربوط به خود بسیار مهم هستند، بدین دلیل کهحیطه وسیعی از پدیده‌های جدید- احساسات، انگیزه‌ها و ایده‌هایی که ذهن ما را به خود‌مشغول می‌کنند- تحت‌تاثیر افکار قبلی‌مان درباره خود است. در قرن 18 فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت تشخیص داد که ما تجربه‌های جدید را با تفسیر وقایع مربوط به ایده‌های قبلی در ذهنمان می‌فهمیم (لازاروس، 1991؛ واتسون، 1963؛ به نقل از گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی و همکاران، 1386). این ساختارهای ذهنی از پیش ساخته شده، همان طرحواره ‌ها هستند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:24:00 ب.ظ ]




همه افراد‌تحت تاثیر‌قوانین مطلقی‌هستند که برای تفسیر جهان به کار می‌برند. اطلاعات جدید بر طبق چگونگی تناسب با این قوانین که طرحواره نامیده می‌شود، تفسیر می‌شوند. این اطلاعات نه تنها برای فهم و تفسیر بلکه برای پیش بینی موقعیت‌هایی که در محیط‌مان در حال رخ دادن هستند نیز به کار می‌روند. به بیان فنی‌تر، طرحواره‌ها ساختارهای شناختی هستند که فرآیندهای اطلاعاتی را نظم بخشیده و سازماندهی می‌کنند. در واقع، آنها «فیلترها» یا «قالب»‌هایی هستند که ما آنها را برای دریافت، سازماندهی و پردازش اطلاعات به کار می‌بریم. هر فردی مجموعه‌ای از طرحواره‌هارا برای فهم دنیای خود به کار می‌برد (فیسک و تیلور، 1991؛ به نقل از گیبسون، 2004).
مارکوس (1977) نیز در تحقیقی نشان داد که بسیاری از مهمترین طرحواره‌های ما مربوط به خودمان هستند. در مطالعه کلیدی او در مورد شناخت اجتماعی، وی دریافت که طرحواره، مفهوم یا مقوله‌ای است مانند بسیاری از مفاهیم و مقوله‌هایی که افراد از طریق تعمیم‌های شناختی آنها را شکل می‌دهند. در واقع افراد طرحواره‌هایی را در‌مورد خودشان و دیگران به وجود می‌آورند. افراد مختلف- با تجربه‌های زندگی بین‌فردی، اجتماعی و‌فرهنگی- طرحواره‌های متفاوتی را شکل می‌دهند؛ طرحواره‌هایی با محتوای متفاوت (فیسک و تیلور، همان منبع).
همان‌طور که قبلا ذکر شد، به‌طور طبیعی تجارب افراد از‌جانب والدین حمایت می‌شود و به باورهایی شبیه «من دوست داشتی هستم» و «من با کفایت هستم» تبدیل شده که این باورها در‌بزرگسالی به دیدگاه مثبت درباره خود منجر می‌شود. افرادی که مشکل روانی دارند به جای عملکرد سالم در زندگی‌شان تجارب منفی دارند که می‌تواند به باورهایی مثل «من دوست‌داشتنی نیستم» و «من‌نالایق هستم» منجر شود. این تجارب طی دوران‌رشد و‌با وقایع فعال کننده یا‌تجارب آسیب زا همراه‌شده و‌سیستم باورهایفرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد. تجارب منفی مثل به تمسخر گرفته شدن توسط والدین ممکن است به باورهایی شرطی مثل «اگر آنچه دیگران دوست ندارند انجام دهیم، بی ارزش خواهیم شد»، منجر می‌شود. این باورها به شکل گیری طرحواره‌های شناختی منفی در فرد می‌ انجامد (بامبر، 2006).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

 

 

 

شکل 1-2: مدل شکل گیری طرحواره‌ها (پولاک، 2001؛ به نقل از بامبر، 2006).
طرحواره‌ها، در کاربرد رویکرد شناختی- رفتاری با زوجین بسیار اهمیت دارند؛ به خصوص وقتی با خانواده‌های اصلی و باورهای ساختمند طولانی مدت سرو کار داریم. طرحواره در حیطه زناشویی، مرکب از باورهایی است که زوجین راجع به خودشان، رابطه زناشویی خود و روشی که در آن روابط می‌توانند کارآمد باشند،حفظ می‌کنند. هر یک از زوجین این طرحواره‌ها را از خانواده اصلی خود گرفته و با آن وارد زندگی زناشویی می‌شوند. رفتارهای هر یک از آنان در این رابطه به تداوم طرحواره‌های آنها منجر شده و در این حین تداخل افکار شخصی حاصل از این طرحواره‌ها باعث ایجاد تعارض زناشویی بین آنان خواهد شد. روبرویی با افکار شخصی هر یک از زوجین، محوری است برای کار با آنها در درمان. اگرچه مدل مفهومی زیر بنایی زوج درمانی شناختی- رفتاری پیشنهاد نمی‌کند که فرآیندهای شناختی دلیل همه رفتارهای رابطه‌ای است، اما این مدل شامل فرضیه‌ای است مبنی بر اینکه ارزیابی‌شناختی تحت‌تاثیر تعاملات رفتاری و‌پاسخ‌های عاطفی یکی از زوجین به دیگری است (اپسیتن و همکاران، 1998). درست همان طور که افراد طرحواره‌های پایه‌ای خود را در مورد خود (مفهوم خود )، دنیای اطراف و آینده‌شان حفظ می‌کنند، طرحواره‌هایی را نیز در خصوص ویژگی‌های روابط زناشویی خود شکل می‌دهند. طرحواره‌های یک فرد درباره یک ارتباط جاری در طول جریان آن رابطه توسعه می‌یابد؛ اگرچه رویدادهای عمده‌خاص (مانند‌رویدادی که در‌آن همسر‌فرد به او تجاوز کرده یا او را طرد کرده) نیز ممکن است سهم عمده‌ای در تعیین آن داشته باشد. طرحواره‌هایی که در طول زمان شکل می‌یابند بر تجارب کلی یک فرد در مورد این احتمال که نیازهایش در یک رابطه زناشویی برآورده خواهد شد و استانداردهایشخصی در مورد ویژگی‌هایی که یک رابطه باید داشته باشد را شکل خواهد داد، تاثیر می‌گذارد. طرحواره‌ها اغلب در قالب تعارضات زوجین هستند (داتیلیو، a2005).
احاطه تلویزیون و‌اینترنت روی زندگی خانوادگی، تعارضات خانواده را در مقوله‌هایی چون قدرت و کنترل (تاثیر نسبی ارزش‌ها و قوانین والدین روی افراد با دوستان و غربیه‌ها از طریق اینترنت) تشدید کرده است. توانایی زوجین برای حل تعارض و تنش به بخشی از مهارت‌های ارتباطی آنها و نیز باورهای ریشه دار آنها در مورد کارکرد فردی و‌خانوادگی یا‌آنچه شناخت درمانگران به آن طرحواره می‌گویند بستگی دارد. طرحواره‌ها به موازات احساس و رفتار، بخش مهمی از آنچه کارکرد خانواده محسوب می‌شود را تشکیل می‌دهند (داتیلیو، 1990، a 2001).
رویکرد شناختی- رفتاری به خانواده بر پایه این فرض قرار دارد که زوجین به طور همزمان از افکار، احساس و رفتار یکدیگر تاثیر پذیرفته و بر آن تاثیر می‌گذارند (داتیلیو، a 2001؛ لزلی، 1988). در اصل برای آگاهی از کل سیستم خانواده باید ابتدا به بررسی تعامل زوجین با یکدیگر پرداخت. همزمان با اینکه هر یک از زوجین شناخت‌ها، رفتار و احساسات خود را در مورد تعاملات خانوادگی مورد مشاهده قرار می‌دهند و الگویی که هر یک جهت پاسخ دهی به دیگری به کار می‌برند، ادراکاتی به وجود می‌آید که این ادراکات منجر به شکل بندی فرضیاتی راجع به پویایی‌هایخانواده و متعاقب آن توسعه طرحواره‌ها یا «ساختارهای شناختی» نسبتا ثابتی می‌شوند. این شناخت‌ها، هیجانات و رفتارها ممکن است پاسخ‌هایی را از یکی از زوجین فراخوانی کند که باعث به وجود آمدن تعاملات لحظه به لحظه با دیگری شود. این‌تاثیر متقابل، در طرحواره‌های پایدارتری که به‌عنوان پایه و‌اساس کارکرد خانواده به کار می‌روند، ریشه دارد (داتیلیو، اپستین و بوکوم، 1998). وقتی این چرخه که شامل محتوایی منفی است بر پاسخ‌های رفتاری، عاطفی و شناختی تاثیر می‌گذارد، تغییر پذیری پویایی‌های خانواده معمولا شدت می‌یابد و باعث می‌شود زوجین نسبت به یک تعارض مارپیچی منفی، آسیب پذیر شوند. با گذشت زمان، پیچیدگی این پویایی نیز شدت بیشتری می‌یابد (داتیلیو، a 2005).

پایان نامه

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 11:24:00 ب.ظ ]