تحقیقات نشان میدهد که در برقراری و تداوم صمیمیت در روابط و رضایت مندی زناشویی عواملمتعددی دخالت دارند که در این بخش به بررسی برخی از این عوامل پرداخته میشود:
2-4-1. سن ازدواج و رضایت زناشویی
سن میتواند از عوامل موثر بر ازدواج باشد. باور عمومی جامعه بر این اصل استوار است که زنان زودتراز مردان بالغ میشوند و از طرفی نیز زودتر از مردان میشکنند، در نتیجه سن موقع ازدواج بایستی کمتر از سن مردان باشد تا بین آنان توازن برقرار شود. البته در این خصوص استثنائاتی هم وجود دارد. بدین معنی که بعضی زنان مایلند با مردانی کم سنتر از خود ازدواج کنند (موسوی، 1386).
از سوی دیگر ازدواجهای زودهنگام، بیشتر قربانی طلاق هستند. صرف نظر از طول مدت ازدواج، افرادی که در سنین کمتر از 20 سال ازدواج میکنند، کمترین پایداری ازدواج را دارند و نتایج منفی حاصل از آن بر همین پایداری کم نیز تاثیر میگذارد. اگر چه سن فرد هنگام ازدواج به عنوان عامل پیش بینی کننده رضایت زناشویی تایید نشده، اما ارتباط آن با رضایت مندی کماکان مورد انتظار بوده است. چرا که عملکرد ضعیف در ایفای نقش در ازدواج زود هنگام بیشتر دیده میشود (فینچمن و برادبری، 1989) و عملکرد ناکافی در ایفای نقش با سطوح پایین رضایتمندی زناشویی مرتبط است و آن الگوهای ضعیف نیز احتمالا در گسیختگی رابطه، مشارکت دارند (موسوی، 1386).
2-4-2. جنس و تفاوتهای جنسیتی در رضایت زناشویی
بررسیهای قبلی رضایت زناشویی عموما نشان میدهد که وضعیت جنس افراد، پیش بینی کننده رضایت نمیباشد (اسمیت، 1991؛ به نقل از موسوی، 1386). برای نمونه اسمیت (1991) دریافت که بین رضایت زناشویی گروه های زنان و مردان تفاوتی وجود ندارد. با وجود این، فاورز (1996) در تحقیقی در خصوص بررسی رضایت زناشوییمشاهده کرد که مردان بیش از زنان، ازدواج خود را با توجه به شاخصهایمالی، والدینی، خانواده، دوستان و شخصیت همسر خود مثبتتر گزارش نمودهاند (موسوی، 1386).
لاکسی (1980) نیز در این زمینه دریافت که مردان نسبت به زنان رضایت بیشتری از ازدواجشان دارند وزنان هنگام تعارض زناشویی نسبت به مردان احساس ناراحتی بیشتر، تعاملات فیزیکی و کلامی کمتر، و احساس ناشایستگی بیشتری از والدگری خود دارند. بین مردان و زنان تفاوتهایی از نظر درک صمیمیت و رضایت زناشویی وجود دارد. زنان نسبت به مردان بیشتر قادر به بحث در مورد مسائل مربوط به صمیمیت هستند. صمیمیت، عملکردهای متفاوت زنان و مردان را تحت الشعاع قرار میدهد. برایزنان رابطه صمیمانه منجر به رضایت و شادی بیشتر در رابطه میشود. مردان نیز تاثیر رابطه صمیمانه را به دیگر حیطههای عملکرد خود انتقال میدهند (ریچمن ، 1981؛ به نقل از موسوی، 1386). مردان و زنان صمیمیت عاطفی را به صورت متفاوتی تجربه میکنند. مردان از تعامل جنسی برای افزایش صمیمیت عاطفی استفاده میکنند، در حالی که زنان برای صمیمیت جنسی نیاز به صمیمیت عاطفی دارند (فاورز، 1999؛ به نقل از موسوی، 1386).
پژوهش گاتمن (1993)، حاکی از آن است که مردان بیش از زنان اظهار میکنند که از زندگی خودرضایت دارند. زنانبیشتر ازمردان تمایل دارند که یک رابطه را به صورت ناخوشایند ارزیابی کنند و همچنین بیشتر سعی در تغییر آن دارند. زنان از اثرات،عواطفشدید مانند تنفر وعصبانیت آگاهتر ازمردان هستند واین سطح متفاوت آگاهی، رضایت آنها را تحت تاثیر قرار میدهند. از طرف دیگر رضایت زناشویی پیش بینی کننده مهمتر سلامت روانی در زنان است تا مردان. در مردان وضعیت تاهل پیش بینی کننده مهمی است. این نتایج نشان میدهد که زنان توجه بیشتری به جنبههای عاطفی و هیجانی رابطه دارند و بنابراین بیشتر از مردان نقش ترمیم کنندگی رابطه از هم پاشیده را بر عهده میگیرند. (گاتمن و همکاران، 1993).
2-4-3. مهارتهای ارتباطی و رضایت زناشویی
اغلب زوجها طریقه صحیح گفتگو و برقراری ارتباط کلامی را با یکدیگر نمیدانند و فاقد مهارتهای لازم در این زمینه هستند. بنابراین بارها و بدون اینکه بخواهند، زمینه رنجش و ناراحتی را در همسر خود فراهم میکنند. اگر زن و شوهر مسائل خود را با یکدیگر مطرح نکنند، به راهحل مثبتی که هردو باآن توافق داشته باشند، نائل نمیشوند و همین امر میتواند زمینه فشار روانی را فراهم آورد (موسوی، 1386).
نتایج پژوهشهای اخیر نشان میدهد که مشکلات ارتباطی تنها علت تعارض زناشویی نیست، اما میتواند زوجهایی را که از روابط زناشویی خود رضایت ندارند، مشخص سازد. مطالعات انجام شده توسط لونسون و همکاران (1993) نشان داده که صحبتو گفتگو یکی از عوامل مهم احساس رضایت در روابط اجتماعی است و نارسایی و ضعف در مهارتهای ارتباطی با عدم رضایت در رابطه مرتبط است.
2-4-4. تفکر و شناخت در رضایت زناشویی
تفکر و شناخت از مهمترین عوامل موثر بر رضایت زناشویی است. الیس (1989؛ به نقل ازموسوی، 1386) در کتاب خودتحت عنوان زوج درمانی براساس نظریه عقلانی- عاطفی، نقش تفکر را در بروز نارضایتی زناشویی مورد بحث قرار داده است. وی معتقد است که اختلال درروابط زناشوییناشی از برداشتی است که هر یک از زوجین درباره رفتار همسر خود دارند نه خود رفتار. در واقع برداشت زوج از رفتار یکدیگر بیش از خود رفتار در بروز خشم و دیگر هیجانها و تعاملهای آشفته در آنها موثر است. سه طبقه از پدیدههای شناختی در بروز اختلال در روابط زناشویی در اینجا مطرح است: الف) افکار خودکار: افکار خودکار، تصورات و افکاری هستند که در پشت یک رفتار قرار دارند و رفتار خاصی را موجب میشوند. به عنوان مثال آنچه که درذهن درفاصله بین محرک (مانند دیر آمدن همسر به خانه) و پاسخ (عصبانی شدن) میگذرد. ب) انتظار وقوع رویدادهای ناراحت کننده. ج) اعتقادات غیر منطقی و غیر واقع بینانه (بوکوم، اپستین، سایرز و شر، 1989).
بک (1976) نیز مشکلات زناشویی را از دیدگاه شناختی مورد بحث قرار میدهد و معتقد است که نوع تفکر و نگرش ما نسبت به مسائل مختلف است که موجب بروز اختلال در روابط زناشویی میشود. عواطف و احساسات هرگز مستقیما منتقل نمیشوند، برای انتقال آنها به کلمات، لحن صدا، اشارات صوتی و عمل و رفتار نیاز است. یکی از عواملی که میتواند موجب بروز مشکلاتی در روابط زناشویی گردد، برداشت اشتباه زوجها از همین اشارهها و حرکات یکدیگر است (موسوی، 1386).
2-4-5. سوابق تربیتی و خانوادگی و رضایت زناشویی
از دیگر عوامل موثر بر چگونگی تعامل همسران با هم، میتوان به باز خوردهای مربوط بهجامعه پذیری در زمینه رفتار زناشویی که از طریق مشاهده والدین آموخته شده، ارزشهای اجتماعی و مجموعه باورها و جهت گیریهای کنونی ناشی از ریشههای روابط در خانواده مانند روابط خوب با پدر و مادر نیز تا حدی با موفقیت و رضایتمندی زناشویی مرتبط بوده است. بر همین اساس مشخص شده که زنان دارای پدری با خصوصیات گرم و پرورش دهنده، به مردان و به ویژه به شوهران خود اعتماد بیشتر و زنان دارای پدر سرد و منزوی به مردان و از جمله شوهران خود کمتر اعتماد داشتهاند. به همین شکل مردان دارای مادران سرد و از نظر خلقی ناپایدار، در شیوههای برقراری روابط با همسرشان بیشتر او را مضطرب می سازندو ارتباط آنان ممکن است مشکلاتی را در پی داشته باشد. با این وجود، پارهای از شواهد دال بر این است که افراد تمایل دارند همسری مشابه با والدین خود انتخاب کنند. شاید به این دلیل که روابط دوستانه و محبت آمیز، نخست از والدین آموخته میشود (دی آنجلیس، ترجمه ابراهیمی، 1384).
مهارتهای اجتماعی مانند آغاز و ادامه رابطه به شکل صحیح و مذاکره و گفتگو و حل تعارض به شکلی دوستانه که نخست در خانواده آموخته میشود نیز ویژگیهای نسبتا پایداری هستند که افراد به هنگام ازدواج از آن برخوردارند و به کانون زندگی مشترک میآورند. برخی افراد ممکن است مهارتهای اجتماعی و سازگاری ضعیفی داشته باشند و حتی به رغم مهارتهای همسر خود در این زمینهها، ازدواجشان کیفیت مناسبینداشته باشد. همچنین ممکن استعدهای برخلاف مشکلاتو کاستیهای یکی از همسران، از رابطه مناسب و توام با رضایت برخوردار باشند (دی آنجلیس، همان منبع).
2-4-6. خانواده اصلی و نقش شناختها، اندیشهها و باورهای زیر بنایی در رضایت زناشویی
خانواده اصلی، نقش الگودهی مهمی را در رشد رفتارهایی که بر روابط زوجین تاثیر میگذارند، دارد. ما اغلب از والدین خود چیزهایی را درباره صمیمیت، نحوه تجربهعواطف، چگونگی حل تعارض و قواعد آشکاری درباره این که ارتباط باید چگونه باشد، یاد میگیریم. هر چند بسیاری از زوجین سعی میکنند از اشتباهاتی که فکر میکنند والدین آنها مرتکب شدهاند دوری کنند، اما اغلب تحت تاثیر آشفتگیهای هیجانی، به همان شیوه تعاملی که قبلا آموختهاند باز میگردند. در واقع روابط قبلی تاثیر اساسی بر روش تعامل همسران در ارتباط کنونی آنها دارد (هالفورد، 2001؛ ترجمه تبریزی و همکاران، 1384).
به تدریج که با دیگران آشنا میشویم، شروع به فرافکنی اندیشهها، احساسات و باورهای خود میکنیم (یعنی خردی که کسب کردهایم به اضافه کوله بار عاطفی گذشتهمان) و دیگران را نیز در سایه این اندیشهها و احساسات و باورها میبینیم و در نتیجه با آنکه فکر میکنیم داریم دیگری را بهتر و عمیقتر میشناسیم، اما در واقع امکان دارد تنها کاری که نکردهایم شناخت او باشد؛ برعکس امکان دارد سرگرم خلق داستانی باشیم که شباهت چندانی به شخصیت واقعی انسان مورد نظرمان نداشته باشد، بلکه بیشتر شبیه شخصیتی است که تصور میکنیم آن کس باشد (دی آنجلیس، ترجمه ابراهیمی، 1384).
همان طور که در بالا به آن اشاره شد، این عقیده وجود دارد که افراد اغلب از حیطه وسیعیاز شناختها، اندیشهها و باورهایی درباره خود، دنیای اجتماعی پیرامون خود و روابط با دیگران دارند. باورهای مربوط به خود بسیار مهم هستند، بدین دلیل کهحیطه وسیعی از پدیدههای جدید- احساسات، انگیزهها و ایدههایی که ذهن ما را به خودمشغول میکنند- تحتتاثیر افکار قبلیمان درباره خود است. در قرن 18 فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت تشخیص داد که ما تجربههای جدید را با تفسیر وقایع مربوط به ایدههای قبلی در ذهنمان میفهمیم (لازاروس، 1991؛ واتسون، 1963؛ به نقل از گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه حسین شاهی و همکاران، 1386). این ساختارهای ذهنی از پیش ساخته شده، همان طرحواره ها هستند.
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت